طرف طرز فکرش اینه که کارمند / کارگر * اگه سرش شلوغ نباشه حاشیه درست میکنه و باید هی فرت فرت کار بدی دستش که نفس نتونه بکشه
و افتخارش اینه که از یک نفر اندازهی پنج نفر کار میکشه.
برادر اون اسمش کار نیست ؛ بیگاریه!
و این شیوهی مدیریت نیست ؛ بردهداریه.
*ضمن احترام به قشر زحمتکش کارگر، ایشون کلن فرقی بین کارمند و کارگر قائل نیستن و اگه مرتب باشی و عرق از سر و روت نریزه و کفشت واکس خورده باشه یعنی کار نکردی یا کارتو درست انجام ندادی. کلن باید مثل قاطر بدویی. یکی نیست بگه اگه میخواستم اینطوری کار کنم خودمو نمیکشتم کنکور یه رشتهی خوب و یه دانشگاه عالی قبول شم و بعدش چار سال شببیداری بکشم که مدرک بگیرم. همون اول میرفتم بغل دست استاد بنایی نجاری چیزی کار یاد میگرفتم که دلم نسوزه بعد از چار سال درس خوندن باید کار سخت داشته باشم.
+فعلن نه حال رمزدار نوشتن دارم ، نه تغییر آدرس. هر کی میخواد بخونه و به هر کی میخواد بگه. خستهتر از این حرفام فعلن.