ز غوغای جهان فارغ ...
بعد از چند روز مرخصی برگشنم سر کاری که دوسش ندارم.
بعد از چند روز سفر برگشتم سر کاری که دوسش ندارم.
بعد از چند روز خوب برگشتم سر کاری که دوسش ندارم.
بعد از چند روز مرخصی برگشنم سر کار و میبینم کاکتوسم خشک شده.
آیا همهی اینا دلایل کافی برای خودکشی نیست؟! :))
17 ، 10 ، 9 ، 6 . توی چند ماه گذشته همینطور نوشتنم کم شده. خوندن که دیگه ... الان با 50 تا ستارهی روشن در خدمت شمام! و به وبلاگ پرشینم که نگاه میکنم میبینم هر روز مینوشتم. من {کم حرف که بودم} کم حرفتر شدم یا واژهها گم شدن یا نای نوشتن نیست؟ از چی مینوشتم قبلن؟ با کدوم واژهها؟ با کدوم حس و حال؟
و به وبلاگ پرشینم که نمیتونم وارد بشم زل میزنم به پست آخرش از متن گری کوپر ؛ «از همین می ترسم ؛ به چیزی یا کسی عادت می کنی، اونوقت اون چیز یا کس قالت میذاره. اونوقت دیگه چیزی برات نمی مونه. می فهمی چی میخوام بگم؟ اونایی که میذارن و میرن رو دوست ندارم. اینه که اول خودم میرم. اینجوری خاطر جمع تره.» و فکر میکنم چقد پر از رفتنهای ناخواستهایم.
و یاد وبلاگم توی بلاگفا میفتم. و تموم روزانههایی که پرید. و یاد روزای اول وبلاگنویسی. و یاد شعر و یاد دانشگاه و انجمن شعرش و بچههاش. کجایید؟ کجای شمال تا جنوب این سرزمین؟ چقد دلم تنگه. چقد دلم سفر میخواد...
و چقد خوبه که تو هستی.
و چقد خوبه که تو هستی.
و چقد خوبه که تو هستی.
+ به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ (وحشی)
ما هم دلمون تنگه بعضی از بلاگرهاییه که رفتن ونیست...
نوشتنو اگه ول کنی دوباره گرفتنش کمی سخته.