از آدم ها و تاریخ ها...
گاهی وقتا خیلی ساده حساب روزا از دستمون در میره. مثلن فکر میکنیم خیلی مونده تا فلان تاریخ یا مناسبت. بعد می بینیم نه بابا، دو روز دیگه س. بعد با خودمون فکر می کنیم چرا باید انقد زود رسیده باشیم به این روز و تاریخ؟
یا مثلن وقتی یه مهمون عزیز داری. فکر می کنی اووووووه کو تا بره؟ کلی وقت هست برای خوش گذروندن. بعد یهو می بینی مهمون عزیز چمدونش رو بسته و داره بوسه خدافظی میده بهت.
یا مثلن وقتی کسی میاد توی زندگیت. اصلن فکر نمی کنی که بره. یا روز رسیدنش برسه. اصلن مگه ممکنه اون روز بیاد؟ بعد می بینی آره! خیلی زود اون روز رسیده. فرق این رفتن آخری اینه که حداقل بخشی از تو رو برای همیشه برای همیشه با خودش می بره.
آدم ها
وقتی می آیند
موسیقی شان را هم با خودشان می آورند
ولی وقتی می روند
با خود نمی برند
آدم ها می آیند و می روند
ولی در دلتنگی هایمان
شعرهایمان
رویاهای خیس شبانه مان...
می مانند.
هرتا مولر
کاش می شد در شعرهایم زندگی کنم /همان سرزمینی که هنوز از آن کوچ نکرده ای../پدرام مسافری