شاید در زندگی بعدی
سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ق.ظ
خدا می دونه چند بار از کنار هم رد شده باشیم بدون اینکه همدیگه رو بشناسیم. یا حتا نگاهمون به هم گره خورده باشه بدون اینکه حسی داشته باشیم و تپش قلبمون تندتر شده باشه. این غم انگیز نیست؟
اینکه مثلن توی یک صف غذا بوده باشیم و من غذام رو گرفته و رفته باشم بدون اینکه متوجه حضور کسی شده باشم نهایت تلخی نیست؟
مگه دنیا چقدر بزرگ و چقدر کوچیکه که این همه بازی داشته باشه؟
دیر آمدن... دیر آمدن... باید این شعر بوکوفسکی رو با خط درشت بنویسم روی دیوار اتاقم. که تنهایی تلخ ترین بلای بودن نیست؛چیزهای بدتری هم هست...
هشتگ شب های روشن
اینکه مثلن توی یک صف غذا بوده باشیم و من غذام رو گرفته و رفته باشم بدون اینکه متوجه حضور کسی شده باشم نهایت تلخی نیست؟
مگه دنیا چقدر بزرگ و چقدر کوچیکه که این همه بازی داشته باشه؟
دیر آمدن... دیر آمدن... باید این شعر بوکوفسکی رو با خط درشت بنویسم روی دیوار اتاقم. که تنهایی تلخ ترین بلای بودن نیست؛چیزهای بدتری هم هست...
هشتگ شب های روشن
۹۵/۰۷/۱۳