و دانستم که تو نمیآیی آیلار. میدانستم نمیآیی آیلار و در سینما، یک صندلی کنارم خالی است وقتی که پیشپردهی «کازابلانکا» را نشان میدهند، و یک صندلی کنارم خالی است وقتی مرد فیلم نصف شب روبهروی هرم بزرگ ایستاده، و یک صندلی کنارم خالی است وقتی دستهای مومیایی ساق پای زن را میچسبد. من ترسیدم آیلار. مردها، هر کدامشان، یک دستشان توی جیب بود و مطمئن بودم که دستهی صدفی یک چاقو را توی مشت میفشردند. و روی تیغهی چاقوهاشان حتمن شیار هم بود که فرورفتنا، هوا بدهد توی خونم. دست من روی دستهی صندلی تنها، وقتی در باد صحرا، زن موها را با انگشتهای بلندش عقب میراند و پشت لبانش، دانهای عرق جوشیده...
آیلار/ شهریار مندنیپور
بشنوید کازابلانکا رو از یغما گلرویی با دکلمهی خودش (دانلود)
و من آنقدری دوستت دارم که کفشدوزی شدهام روی کفش سفیدت. /آیلار
دیروز با جمعی از بچه ها از شهر زدیم بیرون و شب رو وسط دشت گذروندیم. یه شب پر از جیرجیرک و ستاره و شهاب های گهگاهی و صدای احتمالن گرگ! فرخنده شبی که البته سحرش رو ندیدیم چون خواب بودیم! یادم نمیاد آخرین باری که این همه ستاره یه جا دیده بودم به کی برمیگرده ولی دیشب به اندازه تموم اون فرقت ها دراز کشیدم زیر سفیدی کهکشان راه شیری و پر از ستاره شدم. و کاش ستاره می شدم اصلن و همونجا عروج پیدا می کردم! باز امروز برگشتم به زندگی شهری و یه دیالوگ با یک دوست، تموم اون حس و حال خوب رو از دماغم بیرون کشید. اینه که الان لهستانم و به روزهای نه چندان دلچسب هفته ی آینده فکر می کنم. کاش مهربون تر باشیم و کمتر آدما رو با مترای خودخواهانه ی خودمون بسنجیم. اصلن حس می کنم یهو خالی شدم و تمام اون انرژی ای که گرفته بودم به سادگی باد هوا شد و رفت. ای کاش قضاوتی در کار بود...!
+دیشب شدیدن کمبود یک سه پایه رو حس می کردم. خب این چه وضعشه؟؟
+در جواب یکی از دوستانم در پست "سقفی با کاشی های قرمز" لینک هایکوهایی که توی وبلاگ قبلیم گذاشته بودم رو نوشتم. اگه علاقه دارید می تونید بخونید و بیشتر با این قالب آشنا بشید. اگه یک لینک خوب درباره ی هایکو و تعریفش پیدا کردم همین جا میذارم با هم مرورش کنیم.
*لهستان= له+ستان: انسان بسیار خسته و له و لورده شده
محسن نامجو توی فیلم کوتاه «شیوههای مدارا» که همزمان با انتشار آلبوم «صفر شخصی» منتشر شد درباره ی روزی حرف میزنه که قورمه سبزی مادرش ریخت روی فرش. این آلبوم به گفته ی خودش خطاب به خانواده و نزدیکانش هست و متنش به سالها قبل بازمیگرده. درباره قطعه ی «به مادرم» میگه:
«الان حدود هشت سال شده که همدیگه رو ندیدیم. از حدود دو سال پیشم که دیگه پشت تلفنم منو نشناختی و دیگه نیازی به زنگ زدن نبود. خواستم بگم که بهانهی این ماجرا اینه که امسال توی یه آلبومی از یه شعری استفاده کردم که تابستون 1375 گفته بودم. یعنی دقیقن 20 سال پیش. ماجرام این بود که... احتمالن شما یادت نیست و اون اینکه من تهران دانشجو بودم بعد میومدم برای استراحت و مرخصی به قول معروف، بعد دو روزم بیشتر پیشت نبودم و شمام طبق معمول میزبانی کامل و مادریِ کامل و حال دادن و غذا پختن و رفت و روب و ... . اون روز خاص که دارم حرفشو میزنم قرار بود قورمه سبزی درست کنی. مث همهی قورمه سبزیای دیگهت که از همهی غذاهات بهتر بود. با ته دیگ زعفرون. همهی این کارا رو کردی. از ساعت 9 صبح. فکر نکن حواسم نبود. قشنگ زیر نظرت داشتم که چند بار اون پلههای طبقهی دومو رفتی پایین توی مشهد. تو خونهی 38 متری. و بعد... رفتی و اومدی... رفتی و اومدی... سوپر مارکت...خریدن شنبلیله و همهی چیزای دیگه. حدود ساعت یک، یک و نیم بود غذاهه آماده شد،سفره رو چیدی، ترشیو گذاشتی، ماستو گذاشتی،همهی اینکارا رو... و به من گفتی بشین سر سفره. وقتی که نشستم قابلمهی قورمه سبزی رو دستت بود از تو آشپزخونه داشتی میومدی به سمت سفره،دستهی قابلمه کنده شد و همهی قورمه سبزیا چپه شد روی فرش. نمی دونم تو اون لحظه به تو چی گذشت. البته دیدم که چی گذشت. گریه کردی. یه گریهی کوچیک و بعدم سریع جمع و جور کردیم و... ولی زاری و نزاری که تو نگاهت بود برای اون لحظهی تراژیکی که پیش اومده بود کاری با من کرد که امسال که شعری که اون سال گفتمو دارم توی این آلبوم استفاده می کنم هنوز باهام هست اون حس،مطمئنم که تا آخر عمرمم اون حس هست و هیچ وقت هیچ وقت غمگینانگی اون لحظه دست از سرم برنمیداره...»
و آخرش میگه: ای کاش وقتی این فیلمو می بینی یه چیزایی یادت بیاد. ای کاش بخشی از اون گذشته ها برگردن. ای کاش میشد این آلبومه رو می شنیدی،با تشخیص اینکه صدای منه...
این قسمت فیلم خیلی برام سنگین بود و اشکم رو درآورد. خصوصن برای من که درست حسابی پیش مادرم نیستم و نهایت کاری که می تونم بکنم اینه که هر روز بهش زنگ بزنم که همین کار ساده م گاهی نمی کنم.
چیزی نشده. فقط امروز که بشقاب نیمرو توی سینی سر خورد و نیمرو ولو شد روی فرش، تمام تنم لرزید. یه آن بغض کردم و اون حس غم انگیز هنوزم باهامه.
بشنوید «به مادرم» از محسن نامجو (3.3 مگابایت)
من
میخ کفشم
از هر تراژدی گوته
دردناک تر است...
*ولادیمیر مایاکوفسکی