ما از کی انقد کمحرف شدیم؟
از کی به این سکوت رسیدیم؟
از کی به این انفعال؟
نوشتن مگر «کاری کردن» نیست؟ چرا نمینویسیم؟
این افسردگی ، این خمودی ، این روز را فقط شب کردن از کجا میاد؟
آره ... همه میدونیم...
___________________________
بعضی روزها
انسان فقط خسته است
نه تنهاست
نه غمگین
و نه عاشق
فقط خسته است.
ایلهان برک
_________________
پاییز اومده. باید تقویمو بردارم و اسم مهرماهیها رو بنویسم کنار زادروزشون که مبادا یادم برود!
___________
دیگر چنگ نمیزنیم. به هیچ چیز. برای هیچ چیز. فلج شدهایم! سنگ میبارد و به چتر چنگ نمیزنیم. آتش و به آب. گوله و به سنگر. زخم و به مرهم. درد و به مسکن. برای هیچ چیز ، به هیچ چیز. نه که دست نداریم. دستمان رگ ندارد. عصب ، خون ، توان ندارد. گفتم که ؛ فلج شدهایم! ما هیچ ، ما نگاه! ما هیچ ، ما سکوت. ما هیچ ، ما مرگ. ما هیچ ، ما ... شاید... فرار...