شاید نخستین باری که برای هموطنها و مصیبتهاشون گریه کردم زلزلهی هریس و ورزقان بود. زنگ زدم به دوستم توی هریس که حالشو بپرسم و وقتی قطع کردم... . واقعن نمیدونم سیل و زلزله کی میخواد دست از سر این مردم برداره. شاید داریوش باید سیل و زلزله هم به «دشمن و خشکسالی و دروغ»* اضافه میکرد... ناراحتم. عمیقن ناراحتم و هیچ کار درست و حسابی از دستم برنمیاد. لطفن هر کار هر چند کوچکی از دستتون برمیاد کوتاهی نکنید...
میون این همه غم یکی از قشنگترین توییتهایی که خوندم این بود که : «محبوب من ! الان که همه به اخبار مربوط به زلزله مشغولند ، من به تو فکر میکنم...» غم ، غم بزرگیه. به بزرگی تلخترین فاجعههای تاریخ. اما شاید عاشقها زیر آوار بمونن ولی عشق راه خودشو پیدا میکنه. عشق هرگز نمیمیره. یه روزی دوباره توی همین شهر قرارهای عاشقانه میذاریم و عاشق میشیم. یه روزی دوباره مردا و زنامون دست تو دست هم قشنگترین رقصها رو به تصویر میکشن. یه روزی دوباره توی همین شهر غمزده زندگی رو از سر میگیریم و خونههامونو با «مهر» واقعی میسازیم. نه مهر بی مهری که آوار بشه رو سر عزیزامون...
و به جای عکسای زلزله ، این عکسو تقدیمتون میکنم.
* اهورامزدا این کشور را بپاید از سپاه دشمن، از خشکسالی و از دروغ. به این کشور نیاید، نه سپاه دشمن، نه خشکسالی و نه دروغ. (کتیبه داریوش)