جهان دشت شقایق گشت ازین خون
«دلا دیدی» رو با اجرای نامجو میذارم روی ریپیت و یاد روزایی میفتم که بچههای دانشگاه توی ستاد انتخابات «همراه شو عزیز» رو پخش میکردن. همهش ده سال گذشته ازش! فقط ده سال کوفتی. که خوابگاه رو پرشورتر از همیشه میدیدم. و نتیجهش هم که ... چیزی نیست. ما خوبیم. فقط یه فلاش بک بود به خاطرات در هم. یک جاهایی از ذهنم هنوز پر از خاطرات آرشیو نشده است. که هیچ وقت آرشیو نمیشه. که توان مرتب و بایگانی کردنشون نیست.
+اینترنت که قطع شد همسرم میگفت چرا کسی به فکر عاشقها نیست؟ میگم عاشقها هیچ جایی توی معادلات سیاسی ندارن. نه توی جنگ ، نه قحطی نه هیچ جای دیگه کسی حواسش به عشق نیست. اونایی که کارهای هستن و تصمیم میگیرن به همه چیز فکر میکنن به جز آدمایی که دور از همن و تنها راه ارتباطشون همین امواج نامرییه. و منظورم از عشق تمام خانوادههاییه که عزیزی رو فقط یک شهر دورتر یا جایی فراتر از مرزها دارن. مرزهایی که ما نکشیدیم. خودشون کشیدن. مرزهایی که ما نخواستیم ازش رد شیم. مجبور شدیم. به قول قاسمِ «ارتفاع پست» رفتن به جایی که هشت ساعت کار باشه ، هشت ساعت استراحت ، هشت ساعتم زن و بچه و به کسی هم توهین نشه.
مجال بی اندازه اندک و واقعه سخت نامنتطر ...
اگر نت وصل نمیشد باید عشاق برای انشا با موضوع" پاییز خود را چگونه گذراندید" می نوشتند : " بی او " بیاد " او "...:)