و ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را!
با خودم میگم یعنی انقد زندگی من روتین و مسخره شده که هیچ حرفی برای اینجا نوشتن ندارم!؟ و خلوار به خودم جواب میدم زندگی اگه میخواست روتین نباشه که صب به جای این تخت یه نفرهی بیروح توی آغوش اون بیدار میشدی و باقی روز هم به کشف خط و خطوط تازهی کهکشان راه شیری میگذشت...!
آره. روتینه. خیلی هم روتینه!
پس از مدتهای طولانی دلم به کتاب خوندن رفت. «جراح دیوانه» با ترجمهی ذبیحالله منصوری. زندگینامهی فردیناند زائر بروخ جراح آلمانی. این "زائر"ش هم داستانیهها! هر بار میخوندم تصویر "زایر" برام مجسم میشد!!! کتاب من چاپ سال 60 بود . نخستین ترجمهایه که از منصوری میخونم و اصلن با ترجمهش حال نکردم. و از اونجایی که کتاب پر از مباحث و واژههای پزشکیه اگه از بچههای علوم پزشکی باشید خوندن معادلهایی که توی این کتاب به تبع اون روزها استفاده شده خیلی بیشتر براتون غیر مانوس خواهد بود. آهان اینم بگم بخندیم!! شما معادلهایی که توی کتاب زیست شناسیای جدید برای واژههای علمی و پزشکی نوشتن رو دیدین؟! خیلی خندهس!! دارم ترم اول دانشکدههای علوم پزشکی رو تصور میکنم وقتی این بچهها برن دانشگاه!! و پوکرفیس استاد رو که با واژههای تخصصی حرف میزنه نگاه میکنن!! قشنگ همهشون دیکشنری لازمن!!!
شما جراح دیوانه رو خوندین!؟