خوب نیستم ؛ پوستم کلفت شده!
دوست داشتم این جمله رو در پاسخ رییس سابقم بگم که گفت خوبی؟ راحتی؟ و ادامه داد حس میکنم یه آرامشی توی چهرهت هست که پیشتر نداشتی. میخواستم بگم در اینکه پیش تو آرامش نداشتم و هر ساعت یه بحران داشتم که شکی نیست ولی الانم همچین خوب نیستم و فقط پوستم کلفت شده. میخواستم بگم لازم نیست عذاب وجدان داشته باشی که تو مسببشی. مثل همون روزای اول که تا منو دیدی اعلام برائت کردی که فکر نکنی تقصیر من بودهها! تصمیم در سطوح بالای سازمان گرفته شده و میخواستم بگم باشه بابا تو خیلی خوبی و خیلی چیزای دیگه که...
دوست عزیزی بهم پیام داده که حال وبلاگ پرشینت خوب نیست. اصلن مگه شما دسترسی دارید بهش؟ من آخرین باری که تلاش کردم سری به خاطراتم بزنم نه به وبلاگم دسترسی داشتم ، نه به پنل کاربریش که اینجا دربارهش نوشتم. و البته حسابی دمغ شدم. توی پرشین دفترچه یادداشت خوبی از چیزایی که دوست داشتم ساخته بودم. ایمیل هم دادم به دوستان پرشین اما دریغ از یه اپسیلون توجه... خلاصه که مرسی که احوال وبلاگم رو بهم خبر دادین. من بازم تلاش میکنم ببینم میتونم راه به جایی ببرم یا نه...
و دلتنگم. دلتنگ خوندنتون. به معنی واقعی دلم برای وبگردیهام و پیدا کردن دوستای تازه و خوندن قدیمیها تنگ شده. دیروز تلاش کردم یه وقت آزاد پیدا کنم و بخونمتون. فقط دو تا از دوستای قدیمی رو خوندم... بخش زیادی از نبودنم به خاطر تغییر شرایط کاری و خستگی کارمه. بخش زیادیشم به حالم برمیگرده. وبلاگها هم مثل کتاب و فیلما به کارهای انجام نشده پیوستن که هر بار براش برنامه میریزم و انجام نمیشه. و البته در مورد دنیای پشت مانیتور این مسئله فقط در مورد وبلاگ نیست. کلن پشت مانیتور نمیشینم...
ولی من خوبم... برام بنویسید. از خودتون... از حالتون... و برام انرژی بفرستید که برگردم به دنیای خوب وبلاگنویسی. :)