احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

از عکس‌ها

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۱۰ ق.ظ

پیشترها که پرشین بودم یکی از پست‌های ثابتم عکس بود. عکس‌هایی که یا خودم گرفته بودم یا کارهای دیگران بودن. اون روزا خیلی بیشتر پیگیر عکاسی بودم و با شوق بیشتری دنبالش می‌کردم. تازه دوربین خریده بودم و مصمم بودم یه عکاس خوب بشم. که البته این فقط در حد همین «دوست داشتن» موند و هیچ وقت به جایی فراتر از یک «علاقه‌مند به عکاسی» نرسیدم. هوزم دوست دارم روز به روز بیشتر تجربه کنم اما آخرین باری که دوربین دست گرفتم رو یادم نمیاد. تغییر شرایط کاری و بیشتر شدن مشغله‌ها باعث شد دوربین بشه یه وسیله‌ای که فقط توی سفر استفاده می‌کنم. و در مورد وبلاگ هم اتفاقاتی افتاد که آپلود عکس برام سخت شد. یا نت محدودی که داشتم وبگردی و پیدا کردن عکس‌های خوب برای اشتراک گذاشتن رو خیلی سخت کرد...

همه‌ی اینا رو گفتم که امروز دعوتتون کنم [در ادامه‌ی مطلب] چن تا عکس ببینید. چن تا عکس سیاه و سفید که همگی با گوشی گرفته شدن. دوست دارم حسی که عکس‌ها بهتون می‌دن رو برام بنویسید.

یا اگه دوست داشتید و برای هر عکس یه کپشن یا قصه نوشتید توی وبلاگ پستش می‌کنم.





موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۲۸
هانی هستم

یادداشت‌های شما (۲۸)

آفرین ...
تصویر 1....پنجره ,سکوت؛ انتظار ...

تصویر 6:
جا برای منِ گنجشک زیاد است ولی 
به درختـانِ خیـابـانِ تو عـادت دارم
تصویر 3:

چه قدر چای
که ننوشیدم
در کافه‌ هایی که
با تو نرفتم
و چه نیمکت‌ها
که مرا کنار تو
ندیده
فراموش کردند
۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۲۹ خورشید جاودان
من همیشه تو نقاشیام یه پنجره هست کافیه مداد دست بگیرم و همه چی رو بسپارم به ذهنم و سعی نکنم کنترلش کنم یه پنجره بی برو برگرد تو نقاشیام هست 
مخصوصا این روزا که مامانمم رفت پیش بابام پنجره ها پر رنگ تر شدن انگار بین دنیای من و اونا یه پنجره فاصله هست یا شاید اون پنجره هست که من از پشت شیشه هاش اونا رو ببینم ولی پنجره ای که تا خدا نخواد باز نمیشه و نمیتونم برم پیش اونا
من عاشق پنجره ها هستم چون برام نماد امیدواری هستن
عکس اولی رو خیلی دوست دارم
اقا شاید نامربوط باشه که مطمئنا هست و شاید باورت نشه یه کافه سنتی خیلی خوب و یه مدرسه سنتی خیلی خوبتر پیدا کردم، حتما باید ببینی، من به صورت کلی اسمشو میذارم مجموعه فرهنگی فروغ:))))
پاسخ:
جددددددیییی؟؟
آدرسشونو برام بفرست حتمنننننن
#کشفیات
۲۹ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۵۴ سکوتـــــــــ پاییزی
چه عکسهای خوبی 🌷به شخصه اون عکس صخره رو بیشتر دوست داشتم یه حس خیلی خوبی بهم میده:)
پاسخ:
خوب می‌بینید :)
تصویر آخر : 
درون‏ها تیره شد، 
باشـد کـه از غیــب
چراغی بر کند خلوت نشینی


چرا اینقدر تصاویر سیاه وسفید به دل میشینه ؟؟
تصویر 4:

من شور و شر موج و تو سرسختیِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
پاسخ:
ممنونم که برام نوشتید
عالی بودن همگی
این عکسا منو می بره به دنیای تاریکی که دوسش ندارم . . .
کاش میشد رنگی باشن
مخصوصا یکی مونده به آخر :)
پاسخ:
:)
همون سنگ سیاه معروف:دی
پاسخ:
ها؟
یه اب انبار کنار ارگ کریمخان و یه جیگرکی و یه شیربلالی هم هست که حتما باید بری:دی
پاسخ:
آب انباره رو شاید رفته باشم
همون موزه آبه؟ یه کافه هم داره فکر کنم 
برای عکس سوم :
خواستم فراموشت کنم ، مدام شد نوشیدنت...
(عکس های خوبی ان .خیلی خوب)
پاسخ:
ممنونم
خوبی در نگاه شماست :)
خیلی خوب بودن عکسها، خیلی...
میتونم چندتاشونو ذخیره منک و داشته باشم؟
پاسخ:
لطف دارید
آره چرا که نه :)
منم زمان دانشجویی عاشق عکسای سیاسفید بودم کلی ارشیو داشتم توکامپیوترم ولی بعدش انقد افتادم تو سرازیری زندگی کلا یادم رفت چی دوس داشتم...
پاسخ:
آه از زندگی...
عکسهای زیبایی هستن و همه کادر جذابی دارن.
برای من عکس دکل دیدبانی حس تنهایی داره و عکس تیر چراغ برق خاموش، با اون قد بلند،  استعدادهای سوخته رو یادم میاره. اما بیشتر از همه عکس دریاکنار رو دوست دارم! شاید چون یکی از اولین خاطرات زندگیم دیدن دریا بود اما با نگاه کردن به این عکس میتونم خاطرات خوب و بد رو بدون رنگ و کنار هم مرور کنم.
عکس زیبا گرفتن نگاه زیبا میخواد. ممنون که نگاه زیباتون رو به اشتراک گذاشتید :)
پاسخ:
درود
ممنونم از نظر لطف شما :)
عکس ها بسیار زیبا هستند
دست مریزاد

بدم نمیاد برات بنویسم... بذار ببینم عصر وقت میکنم
یه سر به من بزن اگه دوست داری عکسای منو ببینی... البته بهتر بود بگم بالکنیمو

پاسخ:
سلام نسرین بانو
ممنونم از نگاه زیباتون

حتمن با کمال میل
۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۸ علی رضا عظیمی راد
سلام
فرا رسیدن اعیاد شعبانیه و قرارگرفتن در جرگه 100 وبلاگ برتر بیان در سال 96 را خدمت شما تبریک عرض میکنم.
محجبه میزبان نگاه ها و افکار زیبای شماست.
mohajabe.blog.ir
پاسخ:
سلام. ممنونم :)
من می دونم چرا نتونستی عکاسی رو ادامه بدی!
با عکسایی که گرفتی زندگی نکردی.
من با همه عکسایی که میگیرم زندگی میکنم و اگه دوربین از گردنم آویزون نباشه نمیتونم از خونه برم بیرون!

عکس یکی مونده ب آخر اگه چند تا کلاغ داشت ک پرواز می کردن میتونستم اون شعر "مرا تو بی سببی نیستی" احمد شاملو عزیز رو براش بیارم.
پاسخ:
موفق باشی عکاس جان :)
پوووووووووووووووووووف عمو ترکوندی !‌
پاسخ:
عهههههههههه! تو اینجا چیکار میکنی!!!
اومدم به فساد بکشم اینجارو هم :دی
پاسخ:
خوشا فسادی که تو باعثش باشی اصلن :)))
بنام خدا
سلام
با دیدنِ تصویر اول؛ پنجره بدون تو دوره ازم،نمی بینم آسمون چه حالیه،..عارف درذهنم پلی شد.
دوم؛تابش نور امید.
سوم؛دلستر استوایی.
چهارم؛آقایِ پدرِ با مسئول.
پنجم؛برجک چوبی .
ششم؛درخت درخت درخت،ای کاش خیابانهای شهر جنگل بود.
هفتم؛خوب،خانم دکتر دندانپزشک ،با یه چیزی شبیه اوشون دندونا رو معاینه میکنه،یعنی وقتی می چپونه تو دهن آدما وزوز میکنه.
باتشکر از شما،این بود تمامی حس های من.

پاسخ:
ممنونم از اینکه حستونو نوشتین
چهارمی و ششمی چه خووووبن. دوسشون دارم
پاسخ:
ممنونم :)
سلام
تصویر دوم: دالان دور میدون امام اصفهان، قبل از ساعت 7 صبح... باریکه نوری که از سقف افتاده جلوی مغازه هایی که هنوز باز نشدن و چند تا یاکریم که دارن نوک می زنن به زمین کف بازار...
تصویر چهارم: فیلم «آبی عمیق»
پاسخ:
مرسی که حستونو نوشتید :)
تو رفتی
و من
تا نیمه راه به دنبالت آمدم
نه اینکه شوق ادامه در من نبود
نه اینکه پاهای خسته ام از رفتن وامانده بود
جاده
درست همانجا  که تو ایستادی
تا نفس تازه کنی
و برای دیگری دست تکان بدهی
تمام شد .......
.............

ببخش هانی عزیز
این چند سطر در چند لحظه به ذهنم رسید
برای عکس چهارم



پاسخ:
ممنونم :)
برای عکس ششم

فردا دیر است
همین حالا مرا در آغوش بگیر
درست مثل درختان لخت زمستان
که برای در آغوش کشیدنِ هم
منتظر بهار نمی مانند .........
پاسخ:
عالی
عکس سوم

پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد ..........

فریدون مشیری ......

پاسخ:
به به
عکس اول

فنجان قهوه ام که سرد شد
فهمیدم که
"تو"
روبرویم نشسته بودی
آن سوی میز
در خیال ..........
پاسخ:
قهوه‌ها هیچ چیز از ما نمی‌دانند...

شما هم چیزی بگویید :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">