تمام نمیشود همه چیز
احتمالن برای هر دو نفری که به «پایان» میرسن یکی از دغدغههایی که پیش میاد اینه که «با خاطراتت چه کنم؟» و خب یکی از ملموسترین بخش خاطرات هدیههای گاه و بیگاهیه که رد و بدل شده و حالا میشه اسمشو گذاشت «یادگاری».
خیلی پیشترها جایی خوندم که توی یک کشوری [که اسمشو یادم نیست] یه جایی درست کردن به اسم موزهی عشاق. در واقع ابتکار یک آدم شکست عشقی خوردهی مفلوک بود! کاربردشم اینه که شما میتونی یادگاریای عشقت [که حالا شده معشوق سابق*] رو بسپاری اونجا و از شرشون (؟) خلاص بشی! و خب اونجا مثل یه موزه است که امکان بازدید داره و ... . داشتم فکر میکردم چقد جای جالب و ترسناکیه و چه اتمسفر عجیبی باید داشته باشه! قدم زدن میون چندین ترابایت خاطره! فکر میکنم مثل یه گورستون باشه. یه گورستون پر از ارواح خاطرات نیمه جون. شایدم مرده.
*معشوق پیوسته پا بر جاست؟
+راه یا بیراه؟ مسئله اینه!
+تو نیستی و با خاطرات تو ، با هر چی از تو مونده درگیرم / من یادگاری پس نمیفرستم،من یادگاری پس نمیگیرم (دیوونه/رضا یزدانی)