یک عاشقانهی نسبتن آرام
پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۲۴ ب.ظ
مثلن بهش بگم دیدن تو مثل رسیدن به یه برکه میمونه برای یک آدم تشنه که کل بیابون رو پیاده گز کرده. و حالا نمیدونه چیکار کنه با اون همه آب! دلش میخواد خودشو غرقش کنه. نخوادم این اتفاق میفته. غرق میشه تو اون همه آب، تو اون همه رویا، تو اون همه رسیدن. رسیدنی باورناپذیر و دور و شاید دیر! بعد بهش بگم وقتی هر روز صبح از خواب بیدار میشی هم همین حس هست. همین حس دوباره از نو رسیدن، به تو رسیدن ، غرق شدن و سیراب شدن . هر صبح تو، هر صبح تو، هر صبح تو...
۹۵/۱۱/۰۷