احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
بایگانی
آخرین مطالب
حرف‌های شما

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

یک ) صبح مثل یک آدم خودآزار رفتم و یکی از گروه‌های چت قدیمی رو باز کردم و نشستم به خوندن. یه گروه سه نفره. آخرین پیامش برمی‌گشت به سال 97! چقدر جوان‌تر بودیم! چقدر از همه چیز حرف زده بودیم. چقدر خندیده بودیم و چقدر غصه خورده بودیم! چقدر با هم ندار بودیم و از همه چیز هم خبر داشتیم! به میم پیام دادم که داشتم گروه رو می‌خوندم و  چقدر دلم برایش تنگ شده. گقت چقدر عجیب که من هم توی بی‌خوابی دیشبم به شما فکر می‌کردم! کمی حرف زدیم و حال و احوال و با دیدن  فیلم دخترش که حالا خانمی شده کمی از اندوهم کم شد. به سین که دیگر ایران نیست و آخرین بار سال 401 و کوتاه دیدمش پیام دادم و حالش رو پرسیدم. کمی حرف زدیم و خداحافظ تا گفت و گوی کوتاه بعدی. غمگینم! و این تازه حاصل شخم زدن خاطرات آدم‌هاییه که هنوز توی زندگی‌مون هستن و رابطه‌ داریم. اصلن شاید اگه هیچ رابطه‌ای نداشتیم کمتر اندوهناک بود تا اینکه اینطور بود و نبود؟ نمی‌دونم!

دو ) امروز خیلی غمگینم. چقدر آهنگ‌های گروه او و دوستانش فاز خاصی داره. چقدر به شنیدن هزار باره‌شون نیاز دارم! چقدر نیاز دارم الان توی یه فضای نامتناهی باشم و هیچ چیز نباشه جز سکوت یا فقط آهنگ‌های  او و دوستانش. یا بی کلام‌های اولافر آرنالدز! یا جوئپ بوینگ! چقدر می‌خوام از آدما دور باشم. چقدر دلم برای دیدن بعضیا تنگ شده. چیه این تناقض؟ چیه این آدمی؟ چیه این حس و حال؟ 

سه ) غمگینم و این غم انگار هزار ساله با منه. که ما در رنج آفریده شدیم انگار! که ژنتیک میگه آدمی رنج و درد نیاکانش رو به ارث می‌بره! که غم با ما زاده شده انگار! کجاست جای آرامش؟

 

۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۰:۲۴
هانی هستم

یک ) بهمن 403 رفتیم کنگ. بعدش با چه دردسری عکساش رو آپلود کردم که سفرنامه بنویسم! و یک قسمت نوشتم. قسمت دوم هم چندان طولانی نبود. ولی شور و حال کو؟ ننوشتم. به همون دلیل که پیج اینستاگرام بیژن جلالی که خیلی دوسش دارم و با عشق ساختمش رو دیر به دیر آپدیت می‌کنم با اینکه بازخورد‌های خیلی خوبی می‌گرفتم! چه بگویم؟ مجال کو؟

دو ) اگه بخوام از شرایط زندگیم بگم اینطوریه که یک شغل دارم با درآمدی که به نسبت خوبه و همسری که دوسش دارم اما حس می‌کنم خوشحال نیستم! این بزرگ‌ترین اعترافیه که می‌تونم بکنم! چرا خوشحال نیستم؟ نمی‌دونم! حتا گاهی وقتا صبحا از خواب که بیدار میشم دوست دارم زمین دهن باز کنه و بمیرم ولی نرم سر کار! دوست نداشتن کار تاثیر داره در خوشحال نبودنم؟ قطعن! تمام ماجراست؟ اصلن. پس چیه؟ نمی‌دونم؟

سه ) یه دفتر سالنامه طور خریدم که هر صفحه (هر روزش ) پنج ردیف داره. برای پنج سال! یعنی برای هر روز می‌تونی دو سه خط بنویسی و یادداشت‌های پنج سالت برای هر روز رو زیر هم و توی یه صفحه داشته باشی!! پنج فاکینگ سااااال!! کجام پنج سال دیگه؟ خوشحالم؟

چار) هفته‌ی پیش رفتیم شمال! خانوادگی. یه جای خوب ، با آب و هوای جنوبی پسند ؛ ابر و بارون!! خیلی خوش گذشت و از زمان کنده شده بودم! تو راه برگشت اصفهان توقف کردیم. رفتیم نقش جهان. چقدر دوست دارم یه روز برم اونجا و صدای زنگونه اسب نشنوم! نمی‌ذاره لذت ببری از فضایی که از شهر دورت می‌کنه!! حتا غمگینم می‌کنه دیدنشون. چند تا از عکساش رو گذاشتم توی کانالم. خوشحال بودم؟

پنج) عکسای سفر کنگ که نذاشته بودم رو می‌ذارم در ادامه‌ی مطلب لااقل یه استفاده‌ای ازشون کرده باشم.

۲ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۹:۱۵
هانی هستم