در این پست خاک مرگ پاشیدهاند
روز بعدش هم کسی نمرد. این موضوع که مطلقن با قواعد حیات مغایر است، اوضاع و احوال جامعه را به هم ریخت و در افکار مردم اضطرابی عظیم ایجاد کرد که کاملن موجه بود ؛ چرا که ما فقط همین یک موضوع را مطرح میکنیم که در کل چهل مجلد تاریخ عمومی جهان هیچ اشاره یا حتا نمونهای مشابه از این اتفاق موجود نیست که یک روز کامل بگذرد ، با سهم سخاوتمندانهی بیست و چهار ساعت ، روزانه و شبانه ، بامداد و غروب ، بدون یک مورد مرگ ناشی از بیماری ، سقوط از بلندی یا خودکشی موفقیت آمیز ، حتا محض رضای خدا برای ثبت در مدارک. نه حتا مرگ ناشی از تصادف اتومبیل که در این ایام جشن بسیار شایع است ، وقتی مسئولیت ناپذیری بوالهوسانه و افراط رانندگان شادخوار در جادهها هم برای آنکه چه کسی زودتر به نقطهی مرگ میرسد ، جواب نداد. عید سال نو هم نتوانست پشت سر خودش رد معمول مصیبتبار اموات را بر جا گذارد ، انگار عفریت مرگ با دندانهای تیز بیرون زدهاش تصمیم گرفته بود برای یک روز داسش را کنار بگذارد...
در ستایش مرگ ، ژوزه ساراماگو
+
با گذشت زمان
و درگذشتن دوستان و آشنایان
آدمها بیشتر مردن را
تداعی میکنند
تا زنده بودن را
+دیروز روز جهانی سرطان بود. قرار بود امروز بیام دربارهی سرطان و پیشگیری از اون حرف بزنم و به ویژه اینکه شیوهی زندگی و نوع تغذیه چقددددر زیاد میتونه در مورد سرطان موثر باشه و یک شیوهی زندگی سالم چه گام بزرگی برای پیشگیری از سرطانه. سالانه 14 میلیون نفر سرطان میگیرن و 8.2 میلیون نفر از سرطان میمیرن. اما وقت کافی برای گردآوری مطلب معتبر نداشتم. بعد صبح که شد خبر فوت پدر همکارم رو شنیدم. بعد از حدود یک ماه بیماری و چند عمل و ... . هفتهی پیش هم خبر مرگ پدر دوست عزیز دیگری رو شنیده بودم. از سکتهی قلبی. و خبر مرگ مهرداد میناوند و علی انصاریان و یک به یک جانهایی که هر روز ما فقط توی اخبار میخونیم ولی هر یک نفر یک جان هستن و جان کسان دیگری . و با خودمون فکر میکنیم نوبت عزیزای من کی میشه؟ نوبت من چی؟ دیگه فقط مرگه که پرپر میزنه دورمون. درست بر خلاف شهر آخر زمانی ساراماگو در رمان در ستایش مرگ. اونجا از بیمرگی دچار بحران میشن و ما اینجا فرصت زاری نداریم از بس بلا رو سرمون ریختن.
چی بگیم وسط این همه مرگ؟ میون این همه اندوه؟
+
و چه بسیار شبها و روزهایی
پس از مرگ
که دوستت خواهم داشت
و در عشق تو زاده میشوم
و در عشق تو میزیام
و در عشق تو خواهم مرد.
«یوزف زینکلایر، برگردان رضا نجفی»
در ستایش مرگ رو باید بخونم انگار...