بازنویسی یک نامهی عاشقانه
چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۴۷ ب.ظ
1- و فکر کردم یه درخت باید حتمن عاشق بوده باشه یا یه عاشق بهش آب داده باشه یا دست کم یه روزی یه عاشقی زیرش یه نغمه ی عاشقانه خونده باشه که تو زندگی بعدیش بشه بلیتی که یه عاشق رو به معشوقش میرسونه. زل زده بودم به بلیت توی دستم و تو همین فکرا بودم که اتوبوس پرت شد ته دره...
2- محبوب من! امروز که این نامه به دستت میرسد دقیق نمیدانم چند روز از تبعیدم میگذرد. ما اینجا روزها را با صدای گلولهها میشماریم. عادت کردهایم. هر روز یک گلوله... هر روز یک قلم بی صاحب... هر روز یک نامهی نانوشته. دیگر برایم نامهای نفرست. بگذار کسی که نامهاش بی جواب میماند من باشم ، نه تو ...
۹۶/۱۲/۰۲