در ستایش شیرازگردی
با اینکه اعتقادی به افسوس گذشته رو خوردن ندارم اما یکی از چیزهایی که وقتی یادش میفتم آه عمیقی از نهادم برمیاد اینه که وقتی شیراز بودم -که زمان کمی هم نبود- درست و حسابی شیرازگردی نکردم و حالا که بعد از چندین سال گاهی وقتا برمیگردم به شیراز، می بینم چقدر زیاد جای نادیده دارم و این سفرهای کوتاه چقد فرصت کم دارن برای دیدن...
دیروز رو با حضور مهربون مریم و اسپریچو و دوستای خوبشون به قدم زدن توی باغ ارم و خوردن یه نوشیدنی توی کافه هنر گذروندیم. [خیلی هم با جزییات تعریف کردم :| ] مثلن فکر کن من چهار سال کافه هنر بغل گوشمون بوده و من تا حالا نرفته بودم. بگذریم که هیچ وقت کافه گرد قهاری نبودم و بستنی خوردن توی نارنج ترنج رو به کافه گردی ترجیح میدادم!! ولی فضای کافه هنر جوری بود که اگه باهاش آشنا شده بودم احتمالن تبدیل به پاتوقم میشد. البته اگه سر بالایی مختصری که داشت رو نادیده بگیریم! البته خب هر سر بالایی یه سر پایینی هم داره که دلمونو بهش خوش کنیم. یاد دیالوگ شب های روشن افتادم که: "وقتی میدونی یکی اون بالا منتظرته این سر بالایی رو راحت تر بالا میری". و البته از این بخشم شانس نیاوردیم که!!
راستی قرار بود بستنی گنده از طرف خورشید بخورم. با عرض شرمندگی باید بگم هنوز نرفتم جایی که بستنی داشته باشه. کافه هم که بستنی نداشت. البته من با ترکیب چای، یخ و موهیتو یه معجون ساختم که میتونیم به عنوان یه بستنی ابداعی بهش نگاه کنیم!
امروز رو به دیدن نادیده ها گذروندیم. در واقع خیلی اتفاقی و یهویی با اسپریچو تصمیم گرفتیم بریم یه وری پِر بخوریم! چارتا انتخاب داشتیم که طی یک فرایند کاملن تصادفی مسجد نصیرالملک رو انتخاب کردیم. پیشنهاد این فرایند کاملن تصادفی هم از اسپریچو بود البته! کلن حسودیم میشه بهش که چند سال وقت داره شیراز رو ببینه! توی مسیرمون به طرف نصیرالملک که اصلن هم راه رو گم نکردیم به تابلوی مدرسه ی خان برخوردیم که از کشفیات اسپریچو بود. بگذریم که طی یک گم شدن پیداش کرده بود! این مدرسه اینطور که اون آقاهه میگفت محل تدریس ملاصدرا هم بوده و البته در حال بازسازی بود. البته اینطور که آقاهه میگفت پنج ساله که "در حال" بازسازیه. جای بزرگ و بسیار قشنگی بود که واقعن جای تاسف داره که شاید یک سوم بنا هم آماده بازدید نیست. بگذریم که ما از تابلوی "ورود به طبقه بالا ممنوع" گذشتیم و بخشی از طبقه بالا رو دیدیم. و البته بخش دیگریش رو -که محل تدریس ملاصدرا بود- هم خود آقای محترمی که اونجا بود یواشکی بهمون نشون داد.
همین دیگه! ضمن اینکه بقیه روایت رو به اسپریچو واگذار میکنم پیشاپیش همه ی روایتش رو هم تکذیب میکنم.
این بود آرمانهای ما؟ :|