تا من به خواب برم با شیمی مصنوعی...
نوشتن عادت قشنگیه. عادت یا راه فرار یا هر چی که اسمشو بذاریم. و این عادت چقد زود میپره از سر. وبلاگنویسی هم همینطور. کافیه چند روز ننویسی و دست به کیبورد نزنی تا وقتی که باز پا میذاری توی وبلاگ دست و دلت به نوشتن نره. البته خب به هزار و یک دلیل ممکنه دلت به نوشتن نره. ممکنه هیچ چیزی برای نوشتن نباشه. ممکنه حس و حالی برای نوشتن نباشه. ممکنه حس و حالت ترجمان واژگانی نداشته باشه. ممکنه دق کرده باشی و واژههات گم شده باشن توی هزارتوی فکرای در همت. ممکنه ساعتها زل بزنی به مانیتور و یادت نیاد چی میخواستی بنویسی. اصلن بری توی یک عالم دیگه و وقتی برمیگردی مدیریت وبلاگ رو ببندی و حتا اون 30 و خردهای ستارهی بالای صفحه رو هم بیخیال بشی تا بعد...
اگه بخوام از این روزام بگم به قول قیصر ؛ «این روزها که می گذرد/شادم/این روزها که می گذرد/شادم/که می گذرد/این روزها/شادم/که می گذرد» و چقد دوست دارم زودتر بگذره این روزای نه چندان دلچسب. یک زمستون بی بارون بهتر از این نمیشه. دیگه اینکه «خلبان جنگ» اگزوپری رو شروع کردم و دارم میخونمش. یک اثر ضد جنگ به نظر میاد. فکر میکنم دنیا خیلی باید جای مسخرهای باشه که یکی مثل نویسندهی شازده کوچولو با اون روحیات رو درگیر جنگ کنه و نهایتن توی یکی از همین پروازها... کلن دنیای خوبی نداریم. نباید توقع زیادی ازش داشت. اینم از شاهکارهاشه دیگه.
زیاده عرضی نیست. برقرار باشید :)
+آدمها رفته رفته
بیش از حد صبور میشوند
آگاهانه و تعمدن
صبور میشوند
و این مصیبت است
کارلوس فوئنتس
+عنوان سطری از هادی پاکزاد
زیاده عرضی نیست جز این که با اون چند خط نوشته تون به شدت موافقم چون خودم هم این روزها بهش مبتلا شدم. نه که حس نوشتن نداشته باشم کلا جیز معنادار و مناسبی که ارزش خوندن داشته باشه به ذهنم نمی رسه.
به قول دوستی باید خودش بیاد که فعلا نمیاد
از اون گفته کارلوس فوئنتس هم خوشمان آمد
عنوان نیز
دیگه فقط مونده از سیبیل و عینک دودی عکس پروفایل تعریف کنم
:))))))