مثل حالِ عقاب، بیپرواز...
شک ندارم چه تو جغرافیای این مرز پرگهر باشم و چه کمی آنسوتر ، اگه یه روز اسم دخترمو «ایران» بذارم بدون شک هر بار با بغض صداش میکنم. و حتا خندیدنش برام بغضالود خواهد بود... و چقد دوس دارم اسمشو ایران بذارم...
این روزا حال خوبی نداره وطن. توی این چند خط کوتاه نمیخوام از سیاست و حکومت و ... حرف بزنم. فقط میخوام دربارهی یه چیز حرف بزنم ؛ امید!
حالی که این روزها وطن داره و اصلن کاری ندارم از کجا ریشه میگیره برای خراب کردن حال هر کدوم از ما کافیه. هر کدوم از ما هزار تا دغدغه داریم... هزار تا برنامه ریز و درشت داشتیم و داریم و با این وضعیتی که پیش اومده معلوم نیست سر از کجا درمیارن. اما یک چیز رو خوب میدونم. انسان شرایط خیلی بدتر از اینها رو میتونه تحمل کنه اگر و تنها اگر امیدوار باشه. چیزی که ما رو از پا درمیاره در نخستین مرحله ناامیدیه. من منکر شرایطی که درگیرش هستیم و امیدوارم بهتر بشه نمیشم. منکر تاثیر کمبود بعضی کالای ضروری روی کیفیت زندگی نمیشم. منکر مسئولیت مسئولان برای کنترل بازار و ... نمیشم اما اینجا صرفن دارم از خودمون حرف میزنم. خیلی وقتا باید از درون خودمون به جنگ حوادث بریم. و الان به نظر من نخستین کاری که باید بکنیم اینه که نذاریم موج اخبار بد امیدمون رو از ما بگیره و ما هم زنجیرهی انتقال اخبار بد باشیم. یادمون باشه انسان حتا شرایط جنگ رو هم دووم میاره. یادمون باشه خودمون به جنگ با خودمون برنخیزیم. یادمون باشه هوای امید هم رو داشته باشیم.
یادمون باشه شاید گرونی و دلار افسار گسیخته و کمبود و تحریم و حتا جنگ ما رو نکشه اما ناامیدی و افسردگی خیلی زود له و نابودمون میکنه.
مواظب خودتون و دور و بریهاتون باشید.