97 ، چخوف ، اندوه
یک) اینکه من سال تحویل سر کار بودم و تا هفتم هم سر کارم و عزیزترینهام به دور ، دلیل نمیشه عید رو به شما شادباش نگم. ایشالا که شما سال خوبی داشته باشید و همواره چشمتون به چشم عزیزانتون باز بشه :)
دو) 96 برام بد شروع شد. در واقع آخرای 95 بدی رو کرد به زندگیم و خودشو کش داد توی 96 . (واو! 95 دو سال پیش بودا!!) ولی بد ادامه پیدا نکرد. اتفاقات خوبی افتاد که رنگ 96 رو دگرگون کرد برام. بعد از سالها توی 96 چند تا سفر خوب رفتم و روزای خوبی رقم خورد. سفری که با اردیبهشت و شیراز و دیدار یه دوست وبلاگی شروع شد و بعد با تهران و شمال و اصفهان و کاشان و یزد و البته یکی دو بار دیگه(!!) شیراز ادامه پیدا کرد. که اگه خدا بخواد توی 97 هم ادامه خواهد داشت...
سه) چخوف یه داستان کوتاه داره به نام اندوه . قصهی یه درشکهچی که پسرش مرده و نیاز داره با یکی حرف بزنه. اما هیچکس بهش توجه نمیکنه و براش مهم نیست پسر اون چقد درد کشیده ، چه جوری مرده یا نامزدش تنها شده و ... . و در پایان روز ، درشکهچی با اسبش حرف میزنه و تمام ماجرا رو برای اسبش تعریف میکنه. خب آرزو میکنم توی 97 هیچوقت اونقد تنها نباشید که کسی برای لحظات شادی و غم کنارتون نباشه ولی اگه تنها بودین یادتون باشه بعضی وقتا اسبها خیلی بیشتر میفهمن.
چار) نمیدونم توی سال 97 چقدر خواهم نوشت و چقد حس و حال وبگردی دارم اما تلاش میکنم توی هر پست یه پیشنهاد بدم بهتون تو زمینههای مختلفی که فکر میکنم براتون جالب باشه یا بیشتر چیزایی که ازشون لذت میبرم رو باهاتون به اشتراک بذارم. حتا اگه یه شعر کوتاه باشه. و تلاش میکنم پیشنهاداتم آنلاین باشه. مثل معرفی یه سایت یا لینک یه مقاله یا داستان یا معرفی یه رویداد فرهنگی و ... . برای شروع پیشنهاد میکنم داستان کوتاه اندوه چخوف رو بخونید. من خودم پیشتر تلاش کردم با چخوف ارتباط برقرار کنم اما نتونستم. در واقع خیلی سال پیش. شاید الان فرق کرده باشه. اما این داستان رو دوست دارم. «اندوه» خیلی خوب تنهایی انسان معاصر رو به تصویر میکشه.
پنج) تو بهاری؟ / نه / بهاران از توست / از تو میگیرد وام هر بهار این همه زیبایی را! *حمید مصدق*