احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

۲۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

برای درد‌هایم

تنی تازه بدوز

مرگ!

آنقدر بزرگ

که نبودنش را جا کند.

#از قدیم

+تنها دلتنگ یک نفر هستی / و اما انگار جهان خالی‌است (آلفونس دو مارتین)

+باید به یاقوت گوش بدم؛چمدونو ببندم، دست خودمو بگیرم و راهی شم! 

حتا همین نزدیکی‌ها، حتا یک مقصد تکراری. یک شهر جز این‌جا. یا اصلن بی خیال چمدون و سفر؛ یه کم دور شم فقط. حتا قد یه دوچرخه‌سواری تا بیرون شهر. تا رسیدن به عطر تازه‌ی علف. تا دراز کشیدن زیر سقف بلند آسمون توی یک جای دنج و بی صدا. تا گم شدن توی بلندای یه کوه. حداقل باید از شهر بکنم. حداقل برای چند ساعت. برای تنها بودن. تنهای تنها بودن. برای فریاد زدن... جایی که هیچ‌کس صداتو نشنوه. دلم یه خونه‌ روستایی می‌خواد...

عنوان:سطری از شهاب مقربین
۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۲۶
هانی هستم

سفر! باید برای 96 چن تا برنامه‌ی سفر بریزم. دوستم میگه تنبلی برای سفر رفتن! پر بیراه هم نمیگه. 

تا وقتی سر کارم هزار جور برنامه برای مرخصی می‌ریزم و وقتی که پام می‌رسه خونه نای دل کندن از رختخواب گرم و نرمم رو ندارم. همه‌ی اینا در حالیه که شدیدن مشتاق سفر و ماجراجویی و کشف و دیدن جاهای تازه‌م. پس این تناقض از کجا میاد؟ اینکه در عین حال که شدیدن سفر دوست دارم ولی خیلی کم می‌گردم؟ یه چیزی هست که جلوی اینکارو می‌گیره. خودم فکر می‌کنم بخش زیادیش به حال روحیم برمی‌گرده و منتظر یک حال خوبم که خیلی وقته ازش دورم. یک چیز دیگه هم اینه که نیاز به نیرو محرکه دارم! مثل یک پایه‌ی سفر. نمی‌دونم ولی هر چیزی که هست تا الان به چیزی که می‌خواستم نرسیدم در این زمینه. شاید 96 سالیه که باید این طلسم بشکنه و چن تا سفر خوب رو تجربه کنم.

+ سبک‌تر

۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۰۴
هانی هستم
قرار بود
یک داستان ادامه‌دار بلند باشیم.

عنوان؛سعدی

۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۱۸
هانی هستم

بعد جالبه بدون اینکه کامنتای همدیگه رو دیده باشید در پاسخ به پیوستن به فالش ، همه شاکی‌طور نوشتین پیوستیم دیگه! :دی خب چرا می‌زنید! به آنهایی که نپوستیدن بگید بپیوندن! راه دوری نمیره که!! والا! یه نفرم بفرستید روی موبایل جیرجیرک تلگرام نصب کنه یواشکی! معتادش کنید این‌همه از مزایای تلگرام نداشتن نگه هی!! ولی جدن مرسی از شمایی که عضو فالش شدین. امیدوارم دوست داشته باشید اونجا رو و هر وقت حس کردین حسش نیست تارف نکنید و اینا!

بعد، از خونه زنگ زدن که ما از امروز می‌زنیم بیرون به دل طبیعت تا فردا. نمی‌تونی بیای؟ مشخصه که نه! چون در همین لحظات من سر کارم و در حال خدمت به خلق!! پارسالم همینطور بود. احتمالن آخرین باری که سیزده بدر به در بودم وقتی بوده که فرداش باید می‌رفتم مدرسه‌ای دانشگاهی چیزی و کلن کوفتم شده بوده! بعد مرجان میگه هانی چرا بی‌حوصله شدیم و مثل قبل برای زندگی وقت نمی‌ذاریم! خب این یه دلیلش! دیگه حالی به آدم می‌مونه!؟ نه والا! وقتی می‌مونه بذاریم برای زندگی؟! شما اگه پشت میز کار نشسته باشی بیشتر بهت خوش می‌گذره یا دراز کشیده باشی زیر آبی آسمون و بچه‌ها از سر و کولت بالا برن؟ {اگه پشت میز بیشتر خوش می‌گذره به روانشناس مراجعه کنید لطفن!!} اصلن از روزی که آدم وارد زندگی کارمندی میشه و اختیار روزا و لحظاتش از دستش میره دیگه اون آدم سابق نمیشه! بیا مرجان. این یه دلیل خیلی ساده و پیش پا افتاده و روزمره. بیشتر از این ذکر مصیبت نمی‌کنم!

۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۲۹
هانی هستم

قبلن‌ها که بیشتر حوصله داشتم (زمان مرحوم پرشین) پستای عکسناک بیشتری داشتم. امروز که داشتم وبگردی می‌کردم به این مجموعه عکس رسیدم و حیفم اومد شما نبینیدشون. و چون تعدادشون زیاد بود آپلودشون طول می‌کشید و از حوصله خارج بود بازم! برای همین گذاشتم‌شون توی یه فایل زیپ که می‌تونید دانلود کنید.

s

دانلود کنید

حجم: 5.41 مگابایت
+ به فالش بپیوندید دیگه!
۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۱۲
هانی هستم

یادته داشتم برات تعریف می‌کردم که تو خوابگاه که بودیم با هم‌اتاقیا با کتاب شیمی آلی فال می‌گرفتیم؟ یادته بعدش همونجا پشت میز کافه‌ای که اونقد بزرگ نبود که دستامونو از هم دور و جدا کنه با مرادی کرمانی فال گرفتیم؟ یادته چی اومد و چقد خندیدیم که مرادی کرمانی هم حال این روزای ما رو خوب می‌فهمه؟! 

مهم نیست یادت باشه یا نه ، مهم نیست چقد دیوونه بودیم و مهم نیست ما با چی فال می‌گرفتیم توی خوابگاه وقتی از فالای پر از صحنه‌ی عبید روده‌بر شده بودیم و حالا دنبال یه چیزی می‌گشتیم که خودمون تعبیرش کنیم. همه‌ی اینا رو گفتم که بگم دلم برای اون دیوونگیا، دلم برای اون خنده‌ها، دلم برای خندوندنت ، دلم برای بودنت تنگ شده.

+می‌ترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبه/ له شُم تو به معماری آوار بخندی / آواره بشُم مملکتُم دست تو باشه / هیهات اگه ارتش موهاته نبندی (دیوانه / داماهی)

 


دریافت

۱۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۰۲
هانی هستم

یه وقتایی هم هست احتیاط می‌کنی اما ماشین پشتی می‌زنه بهت، یا مواظب خودت هستی ولی از یه آدم دیگه سرماخوردگی می‌گیری. خب حوادث زندگی خیلی وقتا این شکلی پیش میان و پیش میرن. تو می‌تونی ماسک بزنی ، دستکش بکنی دستت و ... اما از طرفی همه‌ی این کارا خیلی دست‌وپا‌گیره و آخر خسته میشی از این همه تو گارد محافظتی بودن، از طرف دیگه اون ویروسه آخر از یه جایی یه سوراخ سمبه‌ای پیدا می‌کنه خودشو می‌رسونه به بدن و می‎زنتت زمین. زندگی هم همین شکلیه...

۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۳۶
هانی هستم
از شب‌های بلند
چه می‌ماند
جز تکرار نامت؟

+مثلن گوشی رو برداری و بگی لعنتی می‌دونی چند وقته رفتی؟ میدونی چقد دلم تنگ تموم لحظه‌هامونه؟ می‌دونی چقد دلم غش رفتن از خنده‌هاتو می‌خواد؟ بعدم با یه ضبط صوت قراضه مسعود فردمنش رو براش پخش کنی که «تا حالا فکرشو کردی، چه خوب میشه اگه برگردی؟ » و اونور خط سکوت باشه. 
+وقتی سیل و زلزله و طوفان هم تو رو یادش می‌ندازه یعنی ابر و باد و مه و فلک در کارند که تو از یاد نبری.
۸ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۳۲
هانی هستم

بعد نوشته یه خانواده رفته بودن طغیان رودخونه رو تماشا کنن، آب شدید میشه ، دو تاشون میفتن توی آب، دو تای دیگه میان اینارو نجات بدن خودشونم میفتن توی رودخونه. به گفته شاهدان عینی می‌خواستن سلفی بگیرن. آخه سلفی با رودخانه در حال طغیان؟ اون از سفرهای نوروزی و خودکشی‌های دسته‌جمعی که اگه نکشی میکشنت و دیگه خودتون در جریان تلفاتش هستید، اینم از بارندگی و سیل و سلفی با طغیان رودخونه |: هنوزم پیدا نشدن متاسفانه و دیگه باید بگیم خدا رحمتشون کنه. آخه یعنی چــــــــــی؟ یه کم ارزش قائل باشید واسه جون خودتون! تصادفات رانندگی که هیچی. علت درصد بسیار بالاییش انسانیه. یعنی طرف یک ذره احتیاط نمی‌کنه. خب برادر من وقتی داره خوابت میاد بخواب! مگه مجبوری! به کجا چنین شتابان آخه؟ اصلن اصل سفر به مسیره! رحم کن به جون خودت و چارتا مسافرت!! بگذریم که تا وقتی وضع جاده‌ها و رانندگی‌ها و ایمنی ماشین‌هامون اینه من کلن مخالف سفر نوروزی‌ام و به نظرم همون خودکشیه!

این روزها خبر نوروز و بارون و سفر و گردش با مرگ همراهه فقط. دیگه دارم سرسام می‌گیرم از این همه خبر بد. از این همه مرگ تراژدیک. خبر مرگ دختری که با پدر و نامزدش میزنن به پل آب گرفته و می‌میره، خبر مرگ پسری که یه لحظه باباش تنهاش می‌ذاره و آب میبرتش، خبر مرگ خانواده‌ای که رفته بودن کنار دریا و ... . به قول مصطفا مستور؛ «دو هفته پیش هم سیل اومد. یا سیل میاد یا آدم‌ها غرق میشن تو آب. لیزا ببین اون بیرون ملخ‌ها حمله نکردن؟ » همه‌ی اینا رو بذارید کنار روزهای نه چندان خوشایند شخصی. شدیدن به یه خبر خوب نیازمندیم.


+اولش همه می‌خواهیم توی فیلم آرتیست باشیم و نقش اول بازی کنیم اما آخر سر همه میشیم سیاهی لشکر. میشیم کتک‌خور فیلم... قبول داری؟ (مصطفا مستور)

۱۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۳
هانی هستم

شبی که با «هیس!دخترها فریاد نمی‌زنند» شروع بشه و با خبر سیل و مرگ تراژدیک یه زن ادامه پیدا کنه با بی‌خوابی و کابوس و سردرد تموم میشه...

#آبرو! اگه دختر باشید ، اگه دختر داشته باشید ، یا دست کم اگه «هیس!دخترها فریاد نمی‌زنند» رو دیده باشید شاید بیش از همه کلمه‌ی شاید مزخرف «آبرو» به گوشتون خورده باشه و بهش فکر کرده باشید. شاید بیش از همیشه به سکوت در مقابل شکل‌های مختلف تجاوز فکر کرده باشید. اگه دختر باشید شاید بیش از همه سکوت کرده باشید. شاید بیش از همه ، فریادتونو توی گلو خفه کرده باشید. شاید دردهای بیشتری رو با خودتون کشیده باشید. بغض‌های بیشتری رو فرو برده باشید. و همه‌ی اینها رو فرهنگ مردسالارِ «ناموس محور!»ی به ما دیکته کرده که زن رو پیش از اینکه یک انسان و جنس برابر ببینه یک «ناموس» می‌بینه! ناموس مرد! ناموسی که باید دو دستی بهش بچسبی که باعث آبروریزی نشه. صورت مسئله‌ای که خیلی وقتا که پای «آبرو»! در میان باشه به سادگی پاک میشه. کافیه یه نگاه به صفحه‌ی حوادث بندازید یا «قتل‌های ناموسی» رو سرچ کنید. «سردار محمدرضا مقیمی: بیشترین نوع جنایت در کشور ما مربوط به مسائل ناموسی و شک ارتباط با دیگری است». دقت کنید! شک ارتباط با دیگری!! یعنی طرف شک میکنه که دخترش توی خیابون با یکی حرف زده و بنگ!! خلاص! حرف‌ زده‌ها! نه که رابطه‌ی خاصی داشته! سرچ کنید ببینید چند قاتل همین رو گفتن که «شک داشنم دخترم/زنم/خواهرم با فلانی در ارتباطه»!! 

ناموس، به همین سادگی کلمه‌ایه که جنایت‌های زیادی به بار آورده و قربانی‌های زیادی گرفته. اما چرا؟ چرا باید به دخترامون «هیس» رو دیکته کنیم؟ چرا به جای آموزش درست باید یادشون بدیم درد بکشن و سکوت کنن؟ که از ابتدایی‌ترین حقوق خودشون که مالکیت تنشون هست چیزی بهشون نگیم؟ تا کی صفحه‌ی حوادث باید پر باشه از تصویر شطرنجی شده‌ی پدر و برادر و شوهری که با افتخار میگن «کشتمش تا آبروم حفظ بشه»؟؟ «تا این لکه‌ی ننگ رو پاک کنم»؟ ننگ تویی احمق که زمینو تبدیل کردی به کشتارگاه!! نه دختری که بهش تجاوز شده و حالا از ترس آبرو نمی‌تونه حق خودشو از متجاوزش بگیره. و البته باید یه نگاهی به قانون در مورد قتل‌های ناموسی هم بندازیم و ببینیم کجای کار اشتباهه.

+به کودکانمون، چه دختر چه پسر یاد بدیم که مالک تنشون هستن. که هیچ غریبه‌ای حق نداره بهشون دست بزنه. که به پدر و مادرشون اعتماد کنن و بدونن می‌تونن «راز»شون رو بهشون بگن. شاید دنیای بهتری ساختیم.

+ نسرین عزیز توی وبلاگ تجاوز ممنوع خیلی بیشتر و بهتر این موضوع رو باز کرده. بخونید و به پدر و مادرها هم معرفیش کنید.

+خدا مرا ببخشد / مرگِ کودکِ همسایه را بهانه کردم / سخت در فراق یارم گریستم (علیرضا روشن)

+ فالش !

۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۲۷
هانی هستم