احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

تو که باشی...

باران به موقع می‌بارد،

غنچه‌ها 

به موقع می‌آیند،

و بهار

راهش را به خانه‌ام پیدا می‌کند.

-بگذار با همین کلیشه‌ها حرف از بودنت بزنم-

اما

اگر

نباشی...

کویر که سرودن ندارد

خشکی در خشکی در خشکی...

و من ساده می‌شکنم،

ترک برمی‌دارم،

و

م

ی

ر

ی

ز

م


+من باهارم تو زمین / من زمینم تو درخت / من درختم تو باهار... شاملو

+چه خبر بوده دیروز اینجا ؟ |: بیان هم سر شوخی باز کرده باهامون!؟

                                                      بازدید                     نمایش |:

۱۴ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۳۴
هانی هستم
من فکر می‌کنم اگه درباره‌ی یک رویداد که روزی به نامش هست همون روز بنویسی شانس کمتری برای خونده شدن بهش دادی. برای همین ترجیح دادم امروز درباره‌ی 28 می ؛ روز جهانی بهداشت قاعدگی بنویسم.
و البته من حرف تازه‌ای درباره‌ی این اتفاق بیولوژیک و مبحث تخصصی «بهداشت قاعدگی» ندارم. چون هم اینکه تخصصش رو ندارم و هم اینکه فکر می‌کنم دست کم خوانندگان این وبلاگ به اندازه‌ی کافی اطلاعات دارن در این زمینه. اینکه دارم ازش می‌نویسم صرفن برای شکستن این تابو هست. تابویی به نام پریود.
فکر می‌کنم نخستین گام برای شکستن یک تابو اینه که ازش حرف بزنی و ازش بنویسی. یا به قولی فریادش بزنی! پریود و این اتفاقی که ماهانه برای تقریبن نیمی از جمعیت جهان میفته چیزی نیست که بشه و درست باشه که مخفیش کرد و این کار ، این تغییر ، مثل تمام تغییرهای دیگه از خودمون شروع میشه. از منِ برادر/دوست پسر/ پدر/همسر تا مادر خونه که احتمالن نخستین مربی یک دختر در این زمینه هست. خیلی مهمه که وقتی یه دختر برای نخستین بار پریود میشه بزنی توی گوشش و بگی اینو زدم که با حیا بمونی و کل اطلاعاتی که بهش میدی همین باشه یا اینکه از قبل در مورد این اتفاق باهاش صحبت کنی که وقتی دچار خونریزی شد فکر نکنه داره می‌میره! 
جامعه هیچ وقت برخورد خوبی با یک فرد پریود نداشته. از حبس کردن طرف به جرم ناپاکی گرفته تا گرسنگی اجباری و مجازات(!!)های مختلف دیگه برای خارج کردن جن از بدن فرد! الانم فرق زیادی نکرده. فقط نوع این محدودیت‌ها عوض شده. فکر نمی‌کنم مخفی کردن پریود از پدر یا برادر و اون حجم استرسی که به فرد وارد میشه برای مخفی کردن نوار بهداشتی از مغازه گرفته تا حتا توی خونه توی شرایطی که نیاز به آرامش مطلق داره چیزی کم از زندانی کردن فرد توی طویله داشته باشه. فکر نمی‌کنم فشار معلم ورزش به یه دختر پریود چیزی کم از شکنجه‌های قرون وسطا داشته باشه. فکر نمی‌کنم شنیدن جمله‌ی "اه تو که باز پریودی" از شریک زندگی یا دوست پسرت چیزی کم از زشت‌ترین فحش‌ها داشته باشه. و راه این تغییر از ما می‌گذره. از نگاه ما به این مسئله‌ی فیزیولوژیک که بنای هستی یک انسانه ، از نگاه ما به زن و از نگاه ما به جنسیت. 
همه‌ی ما -چه پسر باشیم چه دختر- بنا به نقشی که توی یک خانواده داریم توی زندگی‌مون با این پدیده‌ی فیزیولوژیک روبروییم. همه‌ی اینا رو گفتم که برسم به اینجا که یک فرد در دوران پریود یا پیش از اون ، PMS یا سندروم پیش از قاعدگی دچار تغییرات هورمونی‌ای میشه که روی جسم و روانش تاثیر زیادی داره. حداقل کاری که برای فرشته‌های زندگی‌مون می‌تونیم بکنیم اینه که توی این روزها بیشتر هواشونو داشته باشیم و بیشتر حواسمون بهشون باشه. و این اصلن چیز زیادی نیست. می‌تونیم فردی باشیم که پریودی ازش مخفی میشه و  برای یک نفر تبدیل به بار اضافه میشیم یا کسی باشیم که با درک شرایط کمک می‌کنیم اون روزهای سخت یه کم آسون‌تر بگذره. انتخاب با ماست. 
و اینکه اگه توی موقعیتی هستید که می‌تونید در آموزش فرزندان این سرزمین که هنوز توی خیلی از خانواده‌هاش از پریود به عنوان یک راز مگو حرف زده «ن»میشه نقش دارید شما خیلی مهمید!
۱۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۱
هانی هستم

42 . خوشحالم که توی این شلوغی‌های تلگرام و اینستا و ... وقتی بعد چند روز به وبلاگم سر می‌زنم ستاره‌ی 42 تا وبلاگ روشنه و کلی «حرف» انتطارمو می‌کشه . این یعنی دنیای وبلاگ زنده است و چه بسا بازگشت همه به سوی وبلاگ است!

برای نوشتن باید حال ، خوب باشه. یا بهتر بگم حال نوشتن باشه. درسته که ما توی حال بدمون هم می‌نویسیم اما گاهی وقتا بدون اینکه حالمون بد باشه «یا چی» ، حال نوشتن نیست و خب اینطور وقتا بهتره حوصله‌ی مخاطب رو با اراجیف بی سر و ته سر نبریم و همون توی مغز خودمون با خودمون حرف بزنیم! و البته چقدر دیوانه‌کننده میشه این با خودت حرف زدن... و می‌رسی به اون جمله‌ی معروف محمود دولت آبادی که : مغزم... مغزم درد می‌کند از حرف زدن ، چقدر حرف زده‌ام. چقدر در ذهنم حرف زده‌ام.

خورشید

دیروز پست‌چی بالاخره در زد و یکی از زیباترین هدیه‌های عمرم رو برام آورد! هنر دست خورشید رو! و احتمالن فقط خودش و خودم می‌دونیم چقدر از دیدن عروسکا و نشانه‌های کتاب‌ ذوق‌زده و خوشحال شدم! و خب همونطور که می‌بینید بعد از چندین روز این هدیه‌ی خورشید بود که منو برگردوند به وبلاگ و اون حال نوشتن رو بهم داد. انقد این هدیه‌ها برام عزیز بودن که دلم نیومد از پلاستیک درشون بیارم حتا!!

خورشید 2

و خب کیه که ندونه من جغد دوست دارم!؟ اما فقط یک نفره که عروسکش رو برام می‌سازه و بدون هیچ منتی برام پست می‌کنه! 

ممنونم خورشید عزیز. مرسی به خاطر هنرت ، به خاطر مهربونیت و به خاطر دل پر از محبتی که داری. و خب اون شعرها که از کانالم برداشته بودی و روی نشانه‌های کتاب نوشته بودی واقعن سوپرایزم کرد. حالا اون شعرایی که دوست داشتم رو با خط یه دوست عزیز دارم و این خیلی ارزشمنده برام. 

۲۷ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۵
هانی هستم

صدایم می کنی

پس هستم! 


میدونید بعضیا رفتار و کردارشون با شخصیت و هویت و شرایط شون سازگاره و وقتی یک رفتار ناپسند یا غیر منطقی یا احمقانه ازشون سر میزنه راحت تر می تونیم بپذیریم اون حرکت و تصمیم یا حرف رو. اما در مقابل بعضیا هستن که فلان رفتار بهشون نمیاد. حالا بخاطر سطح تحصیلات (که باور دارم شعور نمیاره اما خواه ناخواه از یک آدم تحصیل کرده توقع دیگری داریم)، طبقه اجتماعی یا هر چیزی که ما رو به این رسونده که خب از ایشون توقع رفتار درست رو داشته باشیم. و رفتار غیر منطقی، ناپسند و نادرست از این آدما رو نمی تونیم بپذیریم. خب اینا خیلی روی اعصابن. رفتار اینا رو هیچ جوره نمیشه توجیح کرد. این چیزیه که نمی تونم باهاش کنار بیام و حس میکنم یه جای کار باید مشکل داشته باشه. اما کجاش؟ صرفن برای اینکه مسئله روشن بشه یه مثال میزنم ؛ فرض کنید یک آدم بی سواد با تفکر سنتی بگه من به بچه م واکسن نمی زنم چون این واکسن براش خوب نیست و فلانش میکنه. خب شما برای ایشون توضیح میدی که نه "بزرگوار"، اینکه میگی درست نیست و براش توضیح میدی. در مقابل ممکنه یه آدم تحصیل کرده که در یک رشته علم روز رو مطالعه‌ کرد چنین حرفی بزنه. خب طبیعیه که باید با پشت دست بزنی سیاه و کبودش کنی!!


+دیروز غافلگیرم کردین با اون همه انرژی مثبت. واقعن انرژی گرفتم از پیام های پر از لطف و محبت و حال خوب کنتون! خوشحالم که دوستانی چون شما دارم.

دیروز خوب بود. میتونم بگم خوب پیش رفت کارا و نتیجه ای که می خواستم گرفتم و بخاطرش خوشحالم. گفتم به پاس اون همه محبتتون بیام و خوشحالیمو شریک بشم باهاتون. 

۱۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۴۲
هانی هستم

تو زندگی هر آدمی روزهایی هست که حامل اتفاق‌ها، تصمیم‌ها یا کارهای خاصی هستن که خیلی مهمه برای اون آدم. ممکنه یه مصاحبه کاری باشه ، یه آزمون علمی باشه  یا هر چیز دیگری. و این روزها آدم به انرژی مثبت زیادی نیاز داره. پس انرژی مثبتاتونو امروز برام گسیل کنید که شدیدن بهش نیاز دارم!!


#برای ثبت در تاریخ

۲۱ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۰
هانی هستم

آفرینش تو

الفبا را به هم ریخته ؛

حرف‌ها سردرگم،

واژه‌ها 

رقصان در میان سپیدی کاغذ...


شکل اندام تو

پیچ می‌خورد شعر.


+25  اردیبهشت ؛ روز بزرگداشت فردوسی

۷ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۴۱
هانی هستم

میگه می‌دونی چقد دوسْت دارم وقتی میگی «دلبر»؟

میگم همین جا وایسا من هفت آسمونو بردرم وز هفت دریا بگذرم و برگردم!

#رادیو چهرازی طور


+ خورشید یه کار قشنگ داره انجام میده. آخرین پستش رو ببینید.


۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۱
هانی هستم

من نمی‌دونم این دوستان ویراستار چیکار می‌کنن دقیقن؟ یا اون شورای محترمی که فقط بلده "لباس" رو جایگزین "شرت" کنه کاری به دیکته و غلط‌های املایی نداره؟

«ساندویچ ژامبون» بوکفسکی رو باز کردم و توی صفحه‌ی اول داستان به جای «رومیزی» نوشته شده «رومیزلی» |: و اگه فکر کنید این تنها اشتباه تایپی کتابه سخت در اشتباهید! اونقد حالم بد شد که می‌خواستم کتاب رو همون لحظه ببندم و کلن بی خیالش بشم. یعنی انتشارات «نگاه» از اسمش خجالت نمی‌کشه 1000 نسخه کتاب رو با قیمت 28000 تومن با اشتباه تایپی میده بازار؟ اصلن کی گفته شما بوکفکسی رو ترجمه کنید که مجبور باشید راه به راه نقطه چین بذارید وسط متن؟ نخواستیم اصلن |:

+بهترین چیز اتاق تخت‌خوابم بود. دوست داشتم ساعت‌ها در تختم بمانم، حتا در طول روز ، با لحافی که تا چانه بالا کشیده‌ام. تخت‌خواب جای خوبی بود ، نه اتفاقی می‌افتاد ، نه کسی آنجا بود ، و نه هیچ چیز دیگر...  (از متن کتاب)

۱۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۰۱
هانی هستم

چند وقت پیش این کارتون(؟)ها رو توی نت دیدم. امروز می‌خواستم از عشق بنویسم و تمام بند‌هایی که ما به پاش زدیم. بندهای شرعی ، عرفی ، اجتماعی و وقتی هم که بندی نمی‌بینیم خودمون با نوشتن قراردادهای تازه مصیبت به پا می‌کنیم که شاید این بخشش غم‌انگیزتر هم باشه. اما خب... جز همین یکی دو خط چیزی نمی‌نویسم چون حس می‌کنم حرف تازه‌ای ندارم در این زمینه و هر چی که الان توی ذهنم هست رو بارها توی دیالوگ‌های روزمره‌تون با آدما شنیدین. فقط بسنده می‌کنم به اشتراک این چند تصویر در ادامه‌ی مطلب و خوندن حرفای شما.

1
۱۳ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۰
هانی هستم

1) اینکه می‌خوام از اتفاقات روزانه بنویسم و هیچی به ذهنم نمیاد یعنی دیگه حتا روزمرگی هم ندارم و به روز-مرگی رسیدم؟!

2) نمی‌خوام از انتخابات بنویسم. ضمن احترام به دوستانی که از انتخابات می‌گن -و کار درستی هم می‌کنن- توی این بازه‌ی زمانی ترجیح میدم کسی که وبلاگمو باز می‌کنه و توی وبلاگ من میاد حق داره چیزی جز بحث روزی که از همه طرف داره بمبارانش می‌کنه بخونه. البته این به معنای این نیست که «نمی‌خوام قاطی سیاست بشم» یا «من رای نمیدم» و ... . بلکه اون بخش شهروندیم(اگه به رسمیت بشناسنش!!) سر جاش فعالیت خودشو داره! انگار ناخواسته ازش نوشتم :| بله. سیاسیت همینقد قاطی زندگی ما شده!

3) استیون هاوکینگ گفته «بشر باید ظرف صد سال آینده زمین را ترک کند»! گفته به دلیل برخورد سیارک‌ها و بیماری‌های همه‌گیر و ازدیاد بیش از حد جمعیت و تغییرات آب و هوایی، زندگی روی زمین در معرض نابودی قرار می‌گیره! دارم حساب می‌کنم توی چند سالگی ازدواج کنم و بچه‌مو چند سالگی به دنیا بیارم که پیش از انهدام زمین مرده باشه! فقط باید بهش بگم اون دیگه نوه نیاره برام و گرنه بدبخت میشه. لابد فضا برای ایرانیا تحریمه و باقی ماجرا... . بله! همینقد آینده‌نگرم! البته اگه بخوام  توی آینده‌نگری یه قدم جلوتر برم اصلن به دنیا نمیارمش! خلاصه حالتونو بکنید ؛ چون نهایتن صد سال دیگه همه با هم می‌میریم! کم آدمی اینو نگفته‌ها!! 

4) طبق خبرها «زهرا نعمتی قهرمان پارالمپیک و پرچمدار کاروان ایران از سوی شوهرش ممنوع‌الخروج شد»! در این زمینه حرفی برای گفتن ندارم!

5) طرف با بیست و پنج شش سال سن رفته یه دختر 15 ساله گرفته. به این صورت که خانواده براش انتخاب کردن، اونا هم بعد یکی دو هفته عقد، حالا می‌خوان عروسی بگیرن و لابد یه هفته بعد از عروسی هم خانواده‌ی قشنگ‌شون سه نفره میشه. من نمی‌دونم ملت از جون دختراشون چی می‌خوان؟ خانواده‌ی دختر رو بی خیال ؛ این آقای ظاهرن تحصیل کرده درباره‌ی زندگی و ازدواج و شریک زندگی چی فکر می‌کنه؟ خانواده‌ش از جون دختر مردم چی می‌خوان؟ اصلن بهتر بود به همون تیتر بسنده می‌کردم. چون ذهنم اصلن درباره‌ی موضوع متمرکز نمیشه و فقط دلم می‌خواد فحش بدم. به تمام عوامل دخیل در مسئله و اول از همه قانونی که ازدواج و بارداری با این سن و سال رو ممنوع نمی‌کنه. ارجاع‌تون میدم به بخش بسیار کوچکی از نتیجه‌ی اینگونه ازدواج‌ها از وبلاگ خانوم دکتر:

«لوکیشن:درمانگاه بیمارستان زنان!

دخترخانوم نازی به همراه خانوم دیگه ای وارد اتاق میشن. دختر خجالتی که سنش حدودا 13-14ساله بنظر میاد میشینه رو صندلی.

دکتر ازش میپرسه مشکلت چیه دخترم؟

دختر نگاه به خانوم همراهش میکنه و هیچی نمیگه.

دکتر به خانوم همراه میگه : مامانش؟دخترمون چه مشکلی داره؟

خانوم همراه میگه من مامانش نیستم که، جاریش هستم... ایشون باردار هستن و اومدن برای تشکیل پرونده!!!

دکتر میپرسه چند سالشه؟ و خانوم همراه میگه 16سال. دکتر سوال‌های مختلفی در مورد اینکه علائم عفونت ادراری داری یا نه؟ تهوع و استفراغ؟ سابقه ی بیماری خاص؟ و تمام مدت دخترک ساکته و خانوم همراه جواب دکتر رو میده...

بعد از رفتنشون دکتر میگفت این هنوز موقع عروسک بازی کردنشه... چرا اینکار میکنن با این بچه ها آخه...

و ما تو سکوت مطلق فقط نگاه میکردیم!!»

و خب من توی دلم فحش هم میدم به جز نگاه. نتیجه یا میشه یه عمر زندگی مثل جهنم با 10 - 12 تا بچه ، یا در بهترین حالت طلاق. بگذریم که این اتفاقات معممولن (نه همیشه) توی خانواده‌های سنتی میفته که طلاق رو زشت می‌دونن و معمولن همون اتفاق نخست میفته. آدم باشیم یه کم!!

۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۵۳
هانی هستم