روزی که آزادی ترک خورد...
سلام.
دوستم که نشست توی ماشین که با هم بیایم سر کار ، بیشتر راه سکوت بود.
دیشب که اومد اتاقم و با هم نشستیم هم حرف زیادی برای گفتن نبود. تخمه شکستیم و بیشترش سکوت بود. یه جورایی سکوت ترجیحی بود. گفتم چه صبح چه الان از هر چی میام حرف بزنم میبینم یا خودش یه خبر بده یا ادامهش به یه خبر بد میرسه. پس بهتر نیست سکوت کنیم؟
حرف زدن توی وبلاگ هم همینه ؛ از توپایی که آزادی رو لرزوندن بگیم یا از قراری که هیچی ازش نمیدونیم؟
از فردایی که روشن نیست بگیم یا از شبی که هی تارتر میشه جای سپیدی؟
از کدوم زخم بگیم که دهنمونو ندوزن؟ که تار صوتیمون سیم خارداره...
+
فقط به گرسنگی
و تشنگی بیاندیشیم
چون سوسمار یا سموری
و در زمان ساکن خود
تنهایی خود را در جان
تجربه کنیم
بیژن جلالی
+
1400 هم از راه رسید. تلاش میکنم آدم بهتری باشم. کتاب بیشتری بخونم و فیلم بیشتری ببینم. بیشتر بنویسم و بیشتر خودمو بشناسم. بیشتر به مادرم زنگ بزنم و به عزیزانم بیشتر بگم دوسشون دارم. و خودم رو هم بیشتر دوست داشته باشم. و آدم بهتری باشم ... و آدم بهتری باشم ...
+
مرسی که هستید و اینجا رو میخونید. سال خوبی داشته باشید. :)
خب خیلیا همین سکوت و انزوا رو میخوان... به نظرم این راهش نیست.
سال نو مبارک