احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

از اینجا ---->> http://hanihastam.blog.ir/ <<----

احتمال اینکه خودم باشم

یادداشت های روزانه از کتاب، فیلم، عکس و ... روزمرگی

احتمال اینکه خودم باشم

روزنوشت های یک عدد آدمِ علاقه مند به کتاب، فیلم، موسیقی، دریا و دیگر چیزهای خوب!
شاید کمی تا قسمتی شاعر
و اینکه "نوشته های وبلاگ صرفن از تجربه های شخصی من نیستن و ممکنه فقط قصه باشن."

http://goo.gl/yhqVFL

t.me/falshemood

پیام‌های کوتاه
  • ۱۳ مهر ۹۵ , ۱۳:۱۵
    413
آخرین مطالب
حرف‌های شما
  • ۲۱ آبان ۰۲، ۱۱:۳۰ - بانوچـه ⠀
    :(

اسباب کشی هیچ وقت چیز خوبی نبوده و نخواهد بود حتا اگه مثل من عاشق بیرون ریختن و از نو چیدن و تغییر دکوراسیون باشید! در واقع من از این شکلی‌ام که اگه شروع به گردگیری کنم یهو می‌بینی کل خونه توی حیاطه! همینقد یهویی!! همیشه یک چیزی هست که بشه جاشو عوض کرد و جای بهتری گذاشتش. دست کم "بهتر" برای اون مقطع زمانی! یعنی یکی از عذاب‌های زندگی حال حاضرم اینه که اتاق محل کارم کوچیکه و تنها چیدمان ممکن چیدمان حال حاضرش هست و نمی تونم تغییرش بدم! یک آدم رو تصور کنید که ساعت‌ها می‌شینه به زوایای گوناگون اتاق زل می‌زنه بلکه بتونی جای یه چیزی رو عوض کنه ولی ناکام می‌مونه!! و تازه هم اتاقیمم که کلن پایه نیست و گرنه به تغییرات میلی‌متری هم راضی می باشم!! و البته بگذریم از وقتایی که حس هیچی نیست!

داشتم می‌گفتم اسباب کشی هیچ‌وقت چیز خوبی نیست. و خب نخستین چیزی که به ذهن می‌رسه اینه که وسایل من کجاست؟! برای منی که همیشه حتا روی میز کارم هر چیزی جای خودش رو داره این می‌تونه خیلی خفه کننده باشه!! یعنی یکی از کابوسای من اینه که یک روز خونه/دفتر کار نباشم و یک اسباب کشی اتفاق بیفته! تصورشم ترسناکه! بخشیش برمی‌گرده به حساسیتم به وسایل شخصی و اینکه مطمئنم هیچکس مثل خودم مواظبشون نخواهد بود و بخش دیگرش هم که همینه که X کجاست؟ Y کجاست؟ (این Y ربطی به ایگرگ بریدا نداره!!) یعنی اگه میشد این بخش " تا چند روز پبدا نبودن " وسیله‌های عمدتن کوچیک رو از اسباب‌کشی حذف کرد دنیا جای بهتری برای زندگی میشد!!

چند روز پیش توی همشهری داستان(قسمت روایت‌ها) درباره‌ اسباب‌کشی می‌خوندم. و خب حرف این بود که وقتی می‌خوای اسباب‌کشی کنی با انبوهی از وسایل روبرو میشی که نه دور ریختنی هستن و نه نگه‌داشتنی و نمی‌دونی چیکارشون کنی. می‌چینی‌شون وسط اتاق و بهشون زل می‌زنی. میگی بذار آخر کار تصمیم می‌گیرم چیکار کنم باهاشون ولی می‌دونی داری خودت رو گول می‌زنی. گاهی هم می‌دونی نهایتن می‌ریزشون دور و فقط می‌خوای چند ساعت بیشتر نگهشون داری. شما رو نمی‌دونم ولی برای من که شخصن از ریشه آدم‌خاطره‌بازی هستم و سرم بره خاطره‌هام محاله یادم بره این بخش هم یکی از بخش‌های سخت اسباب‌کشیه! یعنی فکر کن بتونی مثلن کاغذ کادوی تولد 10 سالگیت رو که دست بهش بزنی پرپر میشه دور بندازی! من یه زمانی تصمیم گرفته بودم برای خودم کلکسیون بلیت داشته باشم و بلیت همه‌ی سفرهام رو نگه دارم. بعدن که سفرهام کم و کمتر شد -و یه سری دلایل دیگه- بلیت‌ها رو ریختم دور. و خب خاطره‌هایی که با اون سفرها داشتم بهم حمله‌ور شده بودن که پوکه‌هاشون رو  نگه دارم!! البته همه‌ش به خاطره‌بازی مربوط نمیشه. بخشیش مربوط به اینه که ما آدم دور ریختن نیستیم! دلشو نداریم!! (دور ریختن،خاطره‌ها رو هم در‌بر‌میگیره اما اینجا منظورم اشیا هستن). ما همه چیز رو نگه می‌داریم. به امید اینکه یک روز به کار بیاد و اون روز معمولن هرگز نمی‌آید! من تا دو سه سال بعد از دانشگاه تمام جزوه‌های کلاسی رو که دیگه به هیچ کارم نمی‌یومدن نگه داشته بودم. هنوزم تعداد کمی رو دارم نمی‌دونم چرا |: ولی یادمه دور ریختن‌شون خیلی سخت بود. با اینکه حجم خیلی زیادی داشتن و جای زیادی توی کمدم گرفته بودن. اما فاجعه فقط نگه داشتن‌شون توی خونه نیست. عمق اصلی فاجعه آوردن این چیزهای به درد نخور از دانشگاه به خونه است! یعنی من به جای اینکه مثل همه(!!)روز آخر ترم جزوه‌هام رو از پنجره‌ی اتاق شوت کنم بیرون{که واقعن کار زشتیه و پیشنهاد نمی‌کنم!) روز اسباب‌کشی از خوابگاه، عین اون چهار سال رو ریختم صندوق عقب ماشین و اومدم خونه! و بعد که خونه رو عوض کردیم هم تموم اون‌ها رو به خونه‌ی نو بردم بدون اینکه توی اون مدت نگاهی حتا کرده باشم بهشون!(البته توی دانشگاه هم نگاشون نکرده بودم :دی) نشنیده بگیرید که دور ریختن خیلیاشون غیر مستقیم بود و این خیلی کمک کرد!!

شاید اگه دوستم موقع اسباب‌کشی ننشسته بود وسط سونامی وسایلی که نمی‌دونست چیکارشون کنه و چه جوری بسته‌بندی کنه و با درموندگی به من زنگ نمی‌زد شما هم دچار این پست بلند بالا نمی‌شدید! مسلمه که من نتونستم کمک زیادی بهش بکنم اونم از راه دور و اون تماس جز این پست، خروجی دیگری نداشت!! این پست هیچ نتیجه‌گیری‌ای هم نداره! فقط اینجا یه پیشنهاد بدم که ؛ رها کنید بره دوستان!* مثلن هر چیزی که یک سال از آخرین استفاده‌ش می‌گذره رو بذارید دم در! البته این زمان با توجه به ماهیت شی ممکنه متفاوت باشه. در کل منظورم اینه که یک سری قواعد داشته باشید که دور ریختن رو آسون کنه! چون می‌دونم به سادگی چیزی رو دور نمی‌ریزید احتمالن و دنبال توجیه می‌گردید!! من فکر می‌کنم اگه بتونیم از اشیا دل بکنیم همزمان دور ریختن یک سری ذهنیات رو هم تمرین می‌کنیم و این نقطه‌ی عطفی خواهد بود!

+شما قواعدی برای دور‌ریختنی‌ها دارید؟! واسه مریض می‌خوام!!

-چی شده کفشت ؟

  -میخش زده بیرون ، هر کفش دیگه بود تا حالا انداخته بودمش بیرون... این یکی رو دلم نمیاد.
-  
رهاش کن بره رئیس!
-  
یعنی چی؟
-  
هیچی ، یه رفیق داشتم همیشه هر وقت یه چیزی اذیتت میکرد میگفت رهاش کن بره... شرش کم میشه!

چیزهایی هست که نمی‌دانی/فردین صاحب زمانی 89/  IMDb 7.4

+همیشه آدینه‌ها توی وبلاگ پیشینم جهانگردی شعرانه داشتیم و دستچینی از شعر شاعران جهان رو می‌ذاشتم اما آدینه گذشته به جا آورده نشد. اینم بذارید پای اسباب‌کشی.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۱۸
هانی هستم

یادداشت‌های شما (۸)

۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۳۴ امیر بهزادپور
موقع اخرین خانه تکانی، درِ جعبه خاک گرفته ای رو باز کردم، در بین اوراق قدیمی تمام دوران تحصیلم، کارنامه سال سوم دبستانم رو پیدا کردم، کمی نگاهش کردم، بعد با همون خاک ها سرجایش گذاشتم.
گَردِ خاطرات دلم تکانده شده بود..

+چیزهایی هست که نمی دانی...یک فیلم آروم و خوب..!
پاسخ:
منم دارم کارنامه‌ها رو! برم یه گردی بتکونم.
:)
۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۴ اسپریچو ツ
تو یه کتاب نوشته بود اگر شیش ماه از یک وسیله استفاده نکردین ببخشیدش یا بندازینش دور که جا برای چیز های بهتر و جدید تر باز شه! این قسمت که میگه چیز های جدیدتر و بهتر خیلی وسوسه کنندس:دی
بنابر این منم همیشه سعی میکنم دور و برمو با چیز های الکی شلوغ نکنم، اهل یادگاری نگه داشتن هم نیستم8)
پاسخ:
منم وسوسه شدم. برم ببینم چقد جا می تونم باز کنم :دی

خوبه که تو نخ یادگاری نیستی! دور و برت خلوت می مونه و کلی جا برای چیزای نو داری!!
۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۲:۳۹ عارفه هستم
اخ اخ اخ من و بری به چهار ماه پیش که اسباب کشی داشتیم فکر کن مثلا ٦ سال تو یه خونه پر سوراخ سمبع ی بزرگی باشی چهههه قدر اشغال جمع می شود!! یعنی موقع اسباب کشی یه وضعی بودها. خواهرم از ایت ها که اتاقش خلوت و مرتبه هیچ  چیز آشغالی پیدا نمی شود تو اتاقش و راحت همه چی رو می اندازه دور من این مدلی نیستم ولی عموما خر حرف های مایده می شوم و در نهایت با سختی منم می اندازم بره.
والای اما مامانم یعنی خونه ما جنگ جهانی می شد ببین جدی جدی ها. مثلا یه ست قابلمه نو قدیمی زشت واقعا زشت بود مایده می گفت خب این و که می دهیم بیرون مامانم از اون ور می گفت تو چی کار داری برو خونه خودت تصمیم بگیر این و عمه ام سر عقدم کادو داده می خواهم هر موقع دیدم براش فاتحه بفرستم باز از اون مایده می گفت اهمون قدر که این ٣٠ سال این و دیدی الان هم می بینیش
یعنی این مشاجره ها فکر کن سر هر چیز تو پذیرایی و ... صورت گرفت 
پاسخ:
خب در مورد چهار ماه پیش من می‌تونم فقط همدردی کنم! ولی خوبه که در این مورد تسلیم خواهرت میشی! به ایشون اقتدا کن همیشه!

زشت واقعن زشت خیلی خوب بود! یه جوری گفتی که معلومه جای وسایل تو رو تنگ کرده بوده :))) خب بازم حق با خواهر شماست!!
در کل خوشحالم که از این مرحله‌ی حساس عبور کردین خانوادگی! دیده شده خانواده‌هایی پاشیده شده از هم سر همین قضایا دور از جون شما!!
به عنوان یه دانشجوی معماری میگم :
همیشه به کیک پز ها حسودیم میشد اون ها میتونند دور ریختنی هاشون رو هم بخورن . زخمتشون رو بخورن حالا ما:/ ماکتمونو میتونیم بخوریم؟؟ آخرشم میره سطل اشغال و همه اش دور ... :/ اونا هم کار دست میکنن ماهم کار دست میکنیم:/

البته مورد داشتیم که طرف ماکت رو گاز زده که بهش نمیپردازیم :))


همیشه آدم دور ریختنی ها بودم
آدم رها کردنا
احساس خوبیه ...احساس این که هیچ کس به تو وابسته نیست و تو به چیزی وابسته نیستی.
و این مرگ رو راحت میکنه..

میدونم چه عذابیه این وسواس دور نریختن
کافیه فقط فکر کنی به این که اون دیگه به دردت نمیخوره... اگر نیاز داشتی دوباره میتونی به دستش بیاری :)
پاسخ:
کسی هست به کیک‌پزها حسودی نکنه؟ غلت می‌زنن وسط آرزو و آمال ما شهروندان درجه دو!! / رونوشت به یک دوست عزیز/ +خدا بهتون صبر بده!

جدای از بحث مرگ، زندگی رو هم راحت می‌کنه! سبکبار میشی و مجبور نیستی هی کلی چیز با خودت اینور اونور ببری. چه توی ذهنت، چه توی چمدونت

احتمالن چون از به دست آوردن دوباره‌ش نگرانیم می‌مونه ور دلمون. حالا باید دید چرا این رفته توی ناخودآگاهمون.


۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۴ هولدن کالفیلد
خیلی مثل من منظمی :))
پاسخ:
وی فوبیای بی‌نظمی داشت :))
من بارها شده خواستم فنگ شوئی کنم. اصلا مثل ژاپنی ها زندگی کنم. سادهُ خلوت بدون لوازم اضافی ولی نتونستم. خیلی از وسایلمُ نگه داشتم. نه فقط به خاطره خاطره بازی. به خاطر این که فکر می کردم شاید روزی به دردم بخوره.
یاد این گفتار ازشاهین افتادم.
+
در طبقه‌ای که من از آن می‌آیم طول می‌کشد تا چیزی تبدیل به آشغال و دورانداختنی شود......

پاسخ:
گفتار کلاه قرمزی.
ژاپنی ها خیلی خوبن! کلن مینیمالن! من مطمئم دکور خونه‌‌م رو مینیمال خواهم چید! یکی از سبکای طراحی داخلی خیلی شیکه!!
+این "شاید به درد بخوره" مشکل خیلی از ماست! و معمولن روز مبادا هیچ وقت نمیاد!!
دوست داشتم این نوشته رو. من بشدت آشغال جمع کن بودم.توجیه م این بود که تیر ماهی هستم دیگههه و همه ی تیریا خاطره بازن،یادگاری نگه میدارن.یه روز که مامانم واسه چندمین بار گفت همه ی کمدای این خونه رو تو اشغال کردی تصمیم گرفتم رها کنم برن.البته نه همه رو،کتابای درسی بابام که مربوط به پیش از انقلابه،اولین عینک آفتابی زندگیم،کارت عروسی دوستم، کتاب داستانای بچگی،یه عالمه گوش ماهی و هزارون چیز دیگه دارم که نمیتونم رها کنم بره! 
همین طور که خودتون میگین،وسیله ش زیاد مهم نیست،مهم خاطره ایه که تو خودش داره،اگه نماد عینی یه خاطره رو بریزیم دور شاید خودشم زود از دست بدیم
پاسخ:
این چند موردی که مثال زدی رو فکر نکنم کسی بتونه رها کنه ! ولی اون هزارون چیز دیگه ممکنه جای بحث داشته باشه!!
۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۹ جلبک خاتون
و چقدر جالب که من دقییییییقا از هر نظر برعکس‌شمام  :|
از هر نظر.....!
من اصلا ادم اینکه بخوام جایی رو تمیز کنم و یهو‌ وسطاش همه‌چیزو بریزم بیرون تا از اول‌تمیز شه نیستم و اصلا تا محبور‌نشم دکوراسیون دلبخواهم رو که بهش عادت کردم عوض نمیکنم  و اصلا کلا هر چیزی رو سر جای خودش نمیذارم و اصلا کلا خیلی هپلی و حال به هم زن و خنده دارم  :))))

فکر کنم شما بیاین من و ببینین کلا حالتون از من بالا بیاد  :))))
و اینکه اصلا ادم خاطره بازی نیستم و هر چیزی رو اگه به کارم نیاد نیست و نابود میکنم و توانایی ش رو دارم ! حتی شده چیزی رو لازم داشتم ولی ریختم دور ! بعد محبور شدم با بدبختی دوباره گیرش بیارم و پشیمون هم نشدم اصلا در حین بدبختی کشیدن واسه بدست اوردن دوباره ش  :))

چقد خندیدم من به خودم با خوندن این پستتون  :))
ولی خیلی بی رحمی بود اونهمه پست گذاشتن اونم وقتی که من‌نبودم  :|
پاسخ:
فکر کنم تو اتاقت باید روی نوک انگشت راه بری!!
کلن به نظم اعتقادی نداری :))

اختیار داری! قول میدم اگه بهم شکلات بدی چشمم رو روی همه چی ببندم. اصلن برم تو خلسه!!

+خوبه که خاطره باز نیستی و هر چی که به کارت نیاد رو نابود میکنی! عالیه این!! 

+ باید جور نبودن تو رو هم بکشم دیگه! اصلن از این به بعد به دوستات بگو وقتی نیستی بیان پستای منو بخونن :دی

شما هم چیزی بگویید :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">