12 اسفند... فکر میکنم روزها اونقد تند میگذرن که به این روزها هم بگیم روزهای آخر اسفند و زمزمه کنیم «در روزهای آخر اسفند/ کوچ بنفشههای مهاجر زیباست...».
خب فکر نمیکردم پایان سالم انقد آشفته و درهم و بلاتکلیف باشه. وضعیت کاریم مشخص نیست و زندگی هم که ... . میشد نوروز بهتری داشته باشم. میشد سال نو قشنگتر باشه اما همیشه چیزها اونطور که ما میخوایم پیش نمیره و ناگهان اتفاقی میفته که کنترلش از دستت بیرونه.
«کوچ بنفشهها»ی فرهاد رو بشنویم. شعر محمدرضا شفیعی کدکنی
کهنگی شکل های مختلفی دارد. کهنگی تبعید می آورد. تبعید تلویزیون سیاه و سفید به گوشه ی انباری. مچالگی توپ پنچر شده گوشه ی حیاط. تنهایی هم می آورد. تنهایی در هم و شلوغ ماشین های اوراق شده توی یک گاراژ بزرگ. تبعید های کوتاه مدت و بلند مدت. تنهایی های عمیق و سطحی. از این همه به شال گردن تو فکر می کنم. وقتی در پایان زمستان به گوشه ی کمد تبعید می شود. یک گوشه ی ناپیدا و تاریک. نزدیک به تو و دور از تو! میان لباس هایی که هر روز بر تن تو می نشینند و بوی تو را دارند! مثل ماه و برکه! دور و در هم! و به تنهایی اش فکر می کنم. و دلتنگی اش. تا زمستان بعد.
اتفاق تازه تویی
که افتادهای میان الفبا!
اتفاق تازه چشم توست
که هر روز شعر میشود
و گرنه این سطرهای هر جایی،
و گرنه این روزها و مناسبتها
تنها یک قرارداد کهنهاند
که عشق مرا جار بزنند!
تازه تویی
نه این شعر!
+دنیا چقدر همه چیز زیاد دارد که آدم با تو ازشان حرف بزند یا از تو بپرسدشان چون نو شده اند با تو که هستند و هست آدم. شرق بنفشه (آیلار) / شهریار مندنیپور
#عنوان از مولانا