سوگواران در میان ِ سوگواران
1- ما میمیریم و به هیچ جای جهان نیست.
2-من هیچ وقت آدم زیر آبزنی نبودم. نمیتونم باشم. اگه بودم میتونستم امروز از دست (شر) همکاری که همیشه همه جوره آزارم داده راحت بشم. به سادگی اینکه نظرم رو دربارهش پرسیدن و من تمام تلاشم رو کردم که قضاوتمندانه حرف نزنم و به ذهنیت رئیسم سمت و سو ندم. واقعیتها رو گفتم و حتا شاید با دلسوزی احمقانهای که دارم جوری حرف زدم که بهش فرصت موندن بدن. اصلن نیازی به زیر آب زنی هم نبود. کافی بود چارتا جمله رو طور دیگری بیان میکردم. احتمالن به هر حال این تغییر اتفاق میفته ولی از این خودآزاری پشیمونم.
3- ما همچنان میمیریم.
4-گوشیم برای چند ساعت خراب بود. در واقع فرایند خرابیش از هفتهی پیش شروع شده بود و دیروز به طور کامل خراب شد (و البته تعمیرش کردم تا آخر شب) . و تازه فهیدم چقدر زیاد وابستهام به گوشی که حتا ساعت رو هم باید از دیگران بپرسم و چقدر برای مردم عجیب بود که یک نفر داره ساعت میپرسه.(علاقهای به بستن ساعت ندارم و تا پبش از کرونا که مجبور نبودیم دم به دقیقه دستمون رو بشوریم خیلی تفننی میبستم). مصمم شدم گاهی وقتا گوشیمو کلن خاموش کنم. چون قبلن هم به این نتیجه رسیدم که وقتی گوشی دستم نباشه کارای مفیدتری میکنم! حتا زمان دانشجویی هم وقتی برای یه روز نت خوابگاه قطع میشد یهو میدیدی 400 صفحه کتاب خوندنم. البته در کنار یه فصل انگری بردز!
5- ما همچنان داریم میمیریم. با هر مرگ تازه، با هر طناب دار. آویخته میشیم از رویا ، کم میشیم از آینده. با هر آمار جدید با هر دکتر و پرستار دفن میشیم. با هر کودک و نوزاد خون میمکیم از پستان مام وطن. ما که در این مهمانخانهی مهمانکش روزش تاریک دارد از خشکیش میترکد جدار دندههای نی به دیوار اتاقمان... و به هیچ جای جهان نیستیم.
توصیفی که از همکارتون کردید من رو به یاد یکی از هم دانشگاهی ها انداخت.
بعضی ها زهر دارن. زهری هستن. باهاشون حرف میزنی ٬ و (به اجبار) در ارتباط هستی زهر میپاشن بهت.