سریع پیر شدم آنچنان که آینه نیز، شکسته در دل خود صورت جوان مرا ...
شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ق.ظ
-چشام ضعیف شده، چیزای دور رو مات میبینم.
-منم وقتی دوری همه چی رو مات میبینم!
+
«زندگی همیشه فرمولها را در هم میریزد. شکست به رغم زشتیهایش میتواند تنها راه برای تجدید حیات باشد. این را به خوبی میدانم که برای رویاندن یک درخت، باید دانهای را محکوم به پوسیدن کرد. اولین واکنشها برای ایستادگی، اگر دیر نشان داده شود، همواره بازنده است، اما از مقاومت و ایستادگی جان میگیرد. یک درخت همانگونه که از دانهای میروید، شاید بتواند از خودش هم بروید و رشد کند.»
«خلبان جنگ» دوسنت اگزوپری رو تموم کردم و باید از نو بخونمش. هم به این دلیل که وقتی میخوندمش تمرکز کافی نداشتم، هم به این دلیل که یه جاهایی سخت بود فهمیدنش و باید با دقت بیشتری خوندش. حرفهای زیادی برای گفتن داره که بایدبهشون پی برد وف فکر میکنم یک بار خوندش کافی نباشه.
«برای آدمها هیچ حمایتی وجود ندارد. به محض اینکه به سن بلوغ برسید ، به حال خود رهاتان میکنند تا روی پای خودتان راه بروید...».
+
این روزها «ماه نیمروز» شهریار مندنیپور رو میخونم. پیشتر، از شرق بنفشه اینجا نوشته بودم و گفته بودم یک عاشقانهی نابه. به معنای واقعی ناب! مندنیپور زبان و ادبیات شگفتانگیزی داره و میدونه کجا چی بگه. قدرت عجیبی داره واژگانش و به درونیترین نقاط ذهن و روح آدم نفوذ میکنه و خب چون داستاناش غمانگیزه ، مثل یه سیل یا سونامی یا بلدوز یا هر چیز اسمشو بذاریم از روت رد میشه، نابودت میکنه و همچنان جریان داره! فرو میریزی و برای داستان بعدی آماده میشی و پا میگیری باز. درست مثل زندگی که زمین میخوری و بلند میشی تا دفعهی بعد محکمتر و با صورت بخوری زمین. مثل زندگی که هر روز از روت رد میشه و چیزی ازت باقی نمیذاره. و باز خودتو میسازی که اینبار که به سراغت اومد باز هم طعمهی خوش خط و خالی باشی. یک چنین رابطهای داریم با زندگی. راستی ما توی ادبیات خودمونو گم میکنیم یا پیدا؟ اگه نبود چیکار میکردیم؟!
+ عشق همین که در دل آدم پا گرفت ریشههایش را که از روییدن باز نمیمانند به همه جا میفرستد. (خلبان جنگ)
+آهنگ تازهی امیر عظیمی رو بشنوید. با شعری از امید صباغنو
عکس از پیج یک مجنون و به خط امید صباغنو
۹۵/۱۰/۱۸